ویلیام سی تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




توضیحات تجربه:

اولین قسمت از تجربه من، یعنی آنجایی که از جسمم خارج شدم، خیلی شبیه تجاربی که در کتابها نوشته شده و در سخنرانی هایی که من رفته و خوانده ام میباشد . لیکن در زمان تجربه من “احساس من” و “ درک من” در حین عبور از تونل و یا استوانه نور خارق العاده بود. در حین عبور از این ناحیه که بنظر می رسید بی انتهاست و هر چند که اینطور نبود، وجود ارواحی را حس میکردم که در سایه بودند. من درک شان میکردم که چرا به درون نور نگاه نمی کنند و دلیل عمده این عمل، تاثیر تلقین های مذهبی بود که در زمین تجربه کرده بودند. آنها بر این باور بودند که بخاطر اعمالی که در زندگی زمینی شان کرده بودند، شایستگی آنرا ندارند تا به نور نگاه کنند.

وقتی که مسیر این تونل را طی کردم، به باغی بسیار زیبا و بی بدیل رسیدم. در اینجا باید تاکید کنم که به این باغ، دوبار قبلا آمده بودم و این بار سوم به خاطر تجربه نزدیک به مرگ سوم ام بود که می آمدم. از توصیف تمامی تجارب و خاطراتم در این مکان زبانم قاصر است و نوشتن آنها هم زمانی بس طولانی خواهد برد. فقط این را می‌توانم بگویم که این تجارب من، زندگی ام را دگرگون کرده و درک مرا از زندگی و چرایی وجودم، طوری متغیر نموده که اطرافیانم نیز با شنیدن آن، به باورهای خود با دیده شک می نگرند و آنها را تحت سوال می برند.

من دیگر ترسی از مرگ و یا مردن ندارم. حتی برایم مهم نیست که چگونه می میرم. خالق بزرگ بمن وعده داده که هر زمان ماموریت من در این زندگی به پایان رسید من اینجا را ترک خواهم کرد و برایم هم مهم نیست که چگونه خواهم رفت، فقط میخواهم که به خانه ابدی ام بازگردم.

اطلاعات زمینه ای:

جنسیت: مرد

تاریخ رویداد تجربه نزدیک به مرگ: ۸ آوریل ۱۹۹۱

موقع تجربه‌تان، رویدادی که زندگی‌تان را تهدید کند وجود داشت؟ بله، بخاطر پاره شدن آپاندیس

عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:

محتوای تجربه خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ مثبت

آیا مواد ( مخدر، محرک، بیهوشی یا…) یا دارویی استفاده کردید که این تجربه را تحت تاثیر قرار دهد؟ خیر

تجربه تان شبیه یک خواب بود؟ خیر، این تجربه، واقعی بود. تنها چیزی که باید اضافه کنم، این است که در حین تجربه ام، افتخار سخن با حضرت عیسی مسیح را پیدا کردم. میدانستم که خودش است وبرایم ‌غیر قابل انکار بود. او مرا در آغوش گرفت و این برایم بسیار مسرت بخش بود. من تماس بدنش را با روحم بخوبی حس میکردم. هروقت که افسرده میشوم، وجودش را در نوک انگشتانم حس میکنم، یقین دارم که او وجود داشت و چیزی را هم که به این دنیای زمینی آورد فوق العاده بود.

آیا حس کردید از بدنتان جدا شدید؟ بله، من میتوانستم خودم را مثل الان ببینم. با معیارهای جهان بی نقص، در آن زمان قدری چاق بودم ولی در آن دنیا، اندامی عالی داشتم.موهایم دراز و سفید و از شانه ام آوایزان بود. شبیه شیشه الیاف مانند، درخشان و زیبا

در طول تجربه تان چه زمانی بیشترین سطح آگاهی ‌و هشیاری را داشتید؟ از لحاظ فیزیکی خیلی کم، ولی از لحاظ آگاهی و هشیاری بسیار هوشیار بودم، طوری که می‌توانم چیزهایی را که دیدم و صحبت هایی را که با دیگران در آن دنیا کردم بوضوح به خاطرآورم.

لطفا شنوایی خود را در طول تجربه، با شنوایی روزمره خود در قبل از تجربه مقایسه کنید؟. توضیح این مقایسه قدری سخت است. هم شنیدم و هم خیر. من آوای پرندگان را بهمراه اصوات محیط خود می شنیدم. البته این صداها مانند صداهای گنگ و ناموزون اینجا نبود، بلکه همه چیز در آنجا درهماهنگی کامل با انرژی خدایی بود. آوای هیچ نوع موسیقی در این کره خاکی قابل مقایسه با زیبایی آن ها نیست. من هنوز هم من گوش بزنگ شنیدن این اصوات دل انگیزهستم.

آیا به نظر میرسید به جایی دیگر، دنیایی غیر زمینی، وارد شده اید؟ یک قلمرو کاملا عرفانی وغیرزمینی

در طول تجربه چه احساسی داشتید؟ فروتنی، شادی، خرسندی و افسردگی در زمانی که باید آنجا را ترک میکردم

آیا به صورت ناگهانی و لحظه ای به نظرتان رسید که همه چیز را درک میکنید؟ من متوجه شدم که زندگی، آنطوری که ما می شناسیم توهمی بیش نیست. بعد از تجربه نزدیک بمرگم، صاحب گوی بلورین زیبایی شده ام. مثلا وقتی که به آن خیره می شوم، وجود و هستی خودمان را آنطوری در آن دنیا دیدم می بینم. زمان وجود ندارد، چیزی که ما در اینجا مورد محک قرار میدهیم. اگرچیزی را میخواهیم تجربه کنیم یکی از زمان‌ها را انتخاب می‌کنیم که برای این تجربه مناسب تر است تا درک مان از آن تجربه کامل شود.

آیا به یک مرز یا ساختار فیزیکی محدود شده رسیدید؟ ( آیا متوجه محدودیتی فیزیکی شدید؟) خیر

خدا، معنویت و دین:

قبل از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مورمن متدین

در مورد زندگی صرفا زمینی ما غیر از زندگی دینی مان

تغییراتی که در طول زمان پس از تجربه داشتید: افزایش

بعد از تجربه شما، چه تغییراتی در زندگی تان ایجاد شده است؟ می‌توانم بگویم، اکنون زندگی ام از زمانی که برای اولین بار این پرسشنامه را پر کرده ام تغییر پیدا کرده است، درک معنوی من از کتاب مقدس بسیار عمیق تر شده و ایمان و اعتقاد من به خداوند متعال و فرزندش حضرت عیسی مسیح خلل ناپذیر میباشد. میدانم که خداوند متعال، خشمگین وانتقام جو، آن چیزی که از کودکی بمن تلقین کرده بودند، نیست. او پدری مهربان و دلسوز و باگذشت است که عمیقا به فرزندانش علاقمند است.

بعد از تجربه نزدیک بمرگ:

آیا توضیح این واقعه در قالب کلمات سخت است؟ بله

آیا یک یا چند بخش از تجربه شما وجود دارد که بخصوص برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ بهترین آنها صحبت با حضرت عیسی مسیح بوده و کشف نکات مهمی بود که عالمین قدیمی الهیات به عمد فراموش کرده بودند تا آنها را در کتاب مقدس جای دهند. من همچنین میدانم و بمن هم تایید شده که نکات گم شده را می توان در سه کتابی که تجدید نظر و یا عوض نشده باشند پیدا کرد. آنها فقط یک بار ترجمه شده و فقط یکبار نشان داده شده اند. آن سه کتاب عبارتند از، کتاب مورمن ها (The Book of Mormon )، مروارید گرانبها( The Pearl of Great Price)، دکترین وپیمان. (The Doctrine and Covenants)

آیا تا بحال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله به وفور. من عضو اتحادیه بین المللی مطالعات تجربه نزدیک بمرگ شعبه شهر سالت لیک هستم ولی هیچوقت تجربه کامل خود را از زمانی که از آنجا نقل مکان کرده ام به کسی نگفته ام.

در هر زمان از زندگی تان، آیا هیچوقت چیزی وجود داشته که قسمتی از تجربه تان را بازتولید کند؟ خیر

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه خود اضافه کنید؟ جودی عزیز

از شما و جف برای تاسیس چنین وب سایت عالی تشکر میکنم. و شما هم لطف دارید. اما در جواب سوال شما “ من کنجکاو هستم بدانم آیا میتوانی بگویی علامت ها چه بودند یا چه معنی میدادند و یا چگونه استفاده میشدند؟ “

باید بگویم هم می‌توانم و هم نمی توانم، در مورد علامت ها، باید بگویم که بعضی ها را میدانم که چی هستند و چرا آنجا هستند و بعضی ها را هم وقتی که می بینمشان، می شناسمشان و میدانم که چگونه استفاده شان بکنم. اول: یک سری از علائم مربوط به زودیاک بودند ولی نه آنهایی که ما با آنها آشنا هستیم، بلکه مربوط به صورت فلکی طالع بینی بودند. شاید بعضی ها به سختی باور کنند ولی این علائم، رابطه تنگاتنگی در زندگی شخصی افراد و یا اتفاقاتی که در زمین افتاده و خواهد افتاد، دارند. این موضوع خیلی بغرنج تر از آن است که حتی طالع بین های با تجربه هم توانسته باشند قادر به درک اش باشند.

دوم: سری دیگری از علائم، متعلق به قدرت شفابخشی “ریکی” است که ما در اینجا به این نام می شناسیم. من تمامی این علائم را شناخته و طرز استفاده از آنها را میدانم، چرا که استاد “ریکی” هستم. من دوست ندارم که حباب دیگران را بترکانم ولی بعضی از این علائم جدید که “ارگان ریکی”به معرض عموم گذاشته است چیزی جز علائم بی اثر نیستند.

سوم: یک سری از علائم مربوط به دانایی، اطلاعات و ادراک بودند. توضیح این سری بسیار دشوار است، چرا که با حس و احساس مرتبط هستند. آنها کلید گشایش “ اسراری” هستند که ما فکر میکردیم هرگز قادر به گشودنشان نیستیم. آنها همچنین در ارتقا توانایی واسطه های روحی، موثر هستند.

علاوه برعلائم، کریستال هایی بودند که به همراه هرعلامت بودند. البته قدرتمندترین کریستال ها، توپی از الماس است، ولی چه کسی توانایی مالکیت همچین توپی را دارد. فقط توپی شفاف و یا نیمه شفاف از بلور کوارتز را برای تمامی علائم می توان استفاده کرد که تمامی رنگ‌ها را بازتاب می‌کند. با این حال، علاوه بر این کریستالها، کریستالهایی هستند که رنگین هستند و آنها هم برای روان ما و سلامت کلی و تندرستی ما حائز اهمیت هستند.

شرح این کریستالها به مردم خیلی سخت است، چرا که نمونه ای از آنها نیست تا مقایسه شوند، خیلی از آنها را من نمیتوانم توضیح دهم، فقط از آنها بطور روزمره استفاده کرده و برایم خوی ثانوی شده اند. درست مثل توانایی روانی که همیشه داشته ام و الان هم این نعمت نمایانتر شده است.

امیدوارم که گفته هایم قابل درک باشند و اگر سوال دیگری داشتید بی تامل بپرسید. تا آنموقع

ارادتمند

ویلیام سی


گفتگو با ویلیام:

سلام جراد

جراد: آیا به روشنی از ماموریت خود با خبر هستید و میدانید چگونه بایستی آنرا به انجام برسانید، یا اینکه فقط برای انجامش فکر و احساس خود را در حداکثر توانائی بکار میبرید؟

ویلیام: درک من از ماموریتم در این کره خاکی این است که آنرا از من پنهان نگاه داشته اند ( نه تنها به درخواست من بلکه با اجازه من). من خودم درخواست کرده ام که از من پنهان نگاه داشته شود تا نتوانم آنرا زود بپایان برسانم. همچنین توافق کردم که علائمی در بین راه گذاشته شود تا مطمئن شوم راهی را که انتخاب کرده ام درست طی میکنم.

جراد: من قبلا دوبار در این موقعیت بوده ام، آیا فرقی بین تجربه اول و تجربه دوم شما بوده و یا هر دو شبیه هم بوده اند؟ آیا احساس میکنی که در هر یک از تجربه هایمان درجه بالاتری از ادراک بما داده اند؟.

ویلیام: فرق آنچنانی نبوده است، ولی درجه ادراک من در هر تجربه از تجربه قبلی بالاتر رفته است.

جراد: شما گفتید که قبل از تجربه تان، مورمون (Mormon) متدین بودید ولی اکنون به هیچ ارگان دینی تعلق ندارید. بجز این این تغییر واضح، چه تغییر دیگری درباورها و عقاید خود در نتیجه این تجربه ها داشته اید؟ خواهش میکنم در صورت امکان رک و صریح بگویید.

ویلیام: اسرار زندگی و چرائی وجودمان در آن را درک کردم. مورمون ها عقیده داشته وآموزش می‌دهند که در بهشت، ما مورد امتحان و آزمایش قرار میگیریم و در کلاس و طبقه خود گذاشته می شویم وفقط کسی می‌تواند به بالاترین طبقه صعود کند که با خدا باشد. لیکن نتیجه تجربه های من این بود که کلاس و طبقه ای که آنها آموزش می‌دهند وجود ندارد. البته طبقاتی که هستند بر پایه فهم و دانایی افراد هستند و نه برای مجازات آنها. مثلا آیا درست است که بچه دوساله ای را با گروهی که دارای مدرک دکترا هستند در یک جا قرار دهیم؟. معلوم است که این بچه قادر به درک آنها نخواهد بود. لیکن این افراد با معلومات، بقدری فروتنی دارند که خود را با این بچه انطباق داده و او را کمک و تعلیم و تربیت میدهند تا فهم و توانائیش بالا رفته و به سطح آنها رشد کند.

جراد: آیا میتوانید بما بگویید که چه چیزهایی برایتان قبلا در این زندگی مهم بوده و همچنین برای اعتقادات تان؟.

ویلیام: قبل از اینکه مورمون بشوم، در خانه ای بزرگ شدم که متدودیست/ پنتکستال ( Methodist/Pentecostal ) بودند. من با این باور بزرگ شدم که خداوند، غضبناک و انتقام جو است و حضرت مسیح برای نجات ما از خشم او فرستاده شده است. اشتباه!!!.

اول از همه، ایزد متعال، آن خدای غضبناک و انتقام جو نیست و بالعکس والدی مهربان برای تمامی فرزندانش است. ضمنا چیزی که اساتید دینی ما نمی خواستند که در مورد حضرت عیسی مسیح بدانیم، این بود که تا وقتی که حضرت مسیح در روی زمین بود “یک انسان بود”. تمامی اصولی که او به مردم آموزش میداد در قالب انسانی بود. ازدواجی که او در کتاب مقدس، آب را تبدیل به شراب نمود. این ازدواج او بود اگر شما تاریخ یهودیت را بخوانید. به عنوان یک انسان، او زن و بچه داشت، فقط نمی دانیم که اصل و نسبش کیست. چیزی که او بمن گفت این بود که “ اگر درانجام تمام اصولی که او یاد داده، مشگل داشتم، توقف کرده و سعی نکنم که همه شان را یکجا انجام دهم، بلکه یکی از اصول را برداشته و رویش کار کنم و وقتی که کاملا یاد گرفته و عمل کردم، اصول بعدی را شروع کرده و همینطورادامه دهم. موقعی که گفت “ این چیزهایی که من انجام میدهم تو هم میتوانی انجام دهی و بعدا چند تای دیگر” مبالغه نبوده و واقعیت بود. وقتی که ما به زندگی خود پس از ترک این دنیا نظر می افکنیم می بینیم که تمام اصولاتی را که او تعلیم داده انجام داده ایم و شاید هم بیشتر.

چیز دیگری هم که او بمن گفت، این بود که چه چیزی بهتر از این که انسان بداند، ما احتیاج به نجات دادن نداریم. نجات دادن از چی؟. روح ما از قبل ابدی بوده و خواهد بود. روح و روان ما به معنای واقعی کلمه فرزندی از خدا است و بنابراین ابدی خواهد بود. زمانی که ما پی ببریم همه چی، همه کلمات از جانب خدا می آیند، هیچ چیز برای خدا توهین آمیز نیست، برای اینکه از طرف خود او می آید. چیزی که توهین آمیز بنظر می آید برداشت ما از آن کلمات است. و اما برای اینکه جسم و روحمان با عروجیان بهشتی همراه باشند، باز هم حق انتخاب با ما است در هر زمان که بخواهیم.

جراد: میتوانید بما بگویید که این هدایا چه بودند/ هستند و الان چکار میکنید که حداکثر استفاده از آنها را کرده باشید؟.

ویلیام: ازهدایای من، قدرت خارق العاده روانی من است. در خانواده ای بزرگ شدم که مادرم، مسیحی متدیست (Methodist) و پدرم مسیحی پنتکوستال (Pentecostal) بودند. آنها معتقد بودند که زاده شیطان هستند و من باید ازشیطان دوری کنم وگرنه به جهنم سرازیر می شوم. هدایای مرا شیطان نداده است چرا که به ابلیس و یا شیطان اعتقادی ندارم. من از هدایایم برای شفای مردم استفاده میکنم و در خدمت خداوند و راهی که برایم انتخاب کرده قدم می نهم.

جراد: از این سخنان شما، بنظر می آید که ما کنترل کامل درچگونگی رشد و کیفیت زندگی مان را داریم. آیا منظورتان همین بود؟ اگر اینطور بود، ما چگونه میتوانیم “زمان” مناسب را انتخاب کرده وبدانیم که در چه راهی قدم بگذاریم؟.

ویلیام: ما کنترل کامل بر روی زندگی خودمان را داریم. این حق انتخاب ما به عنوان یک انسان آزاد است. خداوند این را بما داده و هیچ وقت هم از ما نخواهد گرفت. در هر کاری که ما انجام میدهیم حق ساختن و یا ویران کردن آن را داریم. کنترل و دستکاری، و یا راهنمایی و رهایی و آزاد گذاشتن دیگران در انتخاب مسیر زندگی خود.

جراد: بهترین بود، صحبت با حضرت مسیح و پی بردن به حقایقی که اساتید روحانی ما به عمد آنها را از کتاب مقدس جا گذاشته اند. میتوانید بگوئید این حقایق چه بودند؟.

ویلیام: من خیلی از آنها در سوالات قبلی تان اشاره کردم.

جراد: من خودم متخصص تکنیک ریکی هستم. میتوانید بگوئید کدامیک از علائم جدید، بی خاصیت هستند؟. کدامیک از علائم قدیمی را شما استفاده میکنید؟. چه نوع قدرتی این علائم دارند؟. قبل از خواندن حرفهای شما در اینجا، من بر این باور بودم که این علائم قدرتی نداشته و تنها قدرت ریکی، عشق و محبتی است که از طریق دستان و لمس کردن، به شخص انتقال میدهد. من پس از خواندن سخنان شما، در این عقیده ام تجدید نظر خواهم کرد.

ویلیام: علائم قدیمی، THE SEI KI, CHOKU REI, DAI-KO-MEO و THE HO SHA ZE SHO NEN هستند که به نوبه خود، قوی هستند. با اینهمه خیلی از آموزشگاهای ریکی، بیشتر تمایل به تدریس متد KARUNA و چند متد دیگرهستند که من در اینترنت دیده ام. این ها واقعی نیستند و از هیچ قدرتی بهرمند نیستند. بله، قدرت اصلی ریکی بر پایه عشق و محبتی است که از طریق دستان و لمس کردن، به شخص انتقال میدهد، ولی علائمی هستند که در لمس دستان و شفابخشی از راه دور بکار نمی روند، بلکه برای ارتقا توانایی، بهبود دهندگان روحی و در روان درمانی بدرد میخورند. این علائم می‌توانند بحال اشخاصی که در سایه ایستاده و می ترسند که به نور نگاه کنند، مفید باشند. خیلی از این علائم بعنوان روزنه ای برای دریافت راهنمایی از آن دنیا مورد استفاده قرار می گیرند.

امیدوارم که مطالب فوق، بعضی از سوالات شما را جواب داده باشند، اگر سوالات دیگری بود بی تردید بفرمایید.

ف

ارادتمند

ویلیام اس آی

- - - - - - - - - - -

پاسخ ویلیام سیلیمن به سوال “سرباز چطور؟”

“جان” عزیز

از شما بخاطر تماس با “جودی” در بنیاد مطالعات تجربه نزدیک به مرگ، تشکر میکنم. ایشان از من تقاضا کردند که جواب‌هایم را به شما و همچنین به سایت بنیاد برای استفاده همگان بفرستم.

سوالی که شما ازمن کرده اید این است “ چگونه خداوند/ خالق، در مورد کسی که برای وطنش انسان دیگری را می کشد، قضاوت می‌کند؟. این سوال می تواند اینطور هم پرسیده شود، کسی که جان دیگری را برای خاطر وطنش، و یا به هر دلیل دیگرمی‌گیرد.

زمانی که من در آن طرف بودم و زندگیم را در این کره خاکی مرور میکردم، سوالات مختلفی از سرم میگذشتند که به موارد مختلفی مربوط می شدند و جالب اینکه یکی از آنها مربوط به گرفتن جان دیگری بود. بحث دیگری هم که داشتم، مربوط به آدلف هیتلر و افرادی مانند او بود که اعمال آنها به بدنامی در تاریخ ما ثبت شده اند.

چیزی که بمن نشان داده شد، این بود که به تک تک ما ها و همچنین هیتلر، نشان داده شده بود که ماموریت مان در روی زمین مستلزم چه چیز هایی است. به ما هر اتفاقی را که قرار بود در زندگی مان بیفتد، نشان داده شده بود. همچنین بما مسیرهای مختلفی را هم که میتوانستیم در طول زندگی مان طی کنیم نشان داده بودند. هیچکدام از این مسیرها را برای ما بصورت مقدر در نظر نگرفته بودند، ولی ما ( نه خداوند) در عوض، تابلوهای راهنمایی مشخصی را در بین راهمان گذاشتیم تا از مسیر درست فاصله نگیریم. منتها بعضی مواقع این علائم را تشخیص دادیم و بعضی مواقع هم نه.

یک چیز را ما به یقین میدانیم و فرقی هم نمیکند که انتخاب ما در آمدن به این دنیا چه بوده است، سفید، سیاه، شرقی، مکزیکی، مسیحی، یهودی، کاتولیک، مسلمان، هندو و یا بودایی، ما میدانیم و درک می‌کنیم که امکان این هست که در برهه هایی از زندگی خود مجبور به دفاع از راه و روش زندگی و یا اعتقادمان شویم. حتی اگر این دفاع منجر به سلب زندگی، دیگری شود. این عمل، حق انتخاب آزادانه ما است. ما همچنین میدانیم، وقتی که قدم در این جهان میگذاریم، ممکن است که بعنوان شهروند مملکت خود و برای حفظ و دفاع آن، به خدمت فرا خوانده شویم.

وقتی که زمان داوری فرا می‌رسد، خداوند متعال مانند داوری های ادیان مختلف عمل نمیکند چرا که این ادیان، براحتی انسان ها را محکوم بمرگ، محکوم به نگاه نامحرمان، محکوم به مصرف مشروبات الکلی و یا کشیدن سیگار و غیره می‌کنند. لیکن شما برای دفاع از راه و روش زندگی خود حمایت شده و پاداش می‌ گیرید.

همانطوری که قبلا در مورد آدلف هیتلر گفتم، کتاب های تاریخ ما نفرت پراکنی می‌کنند. از ما انتظار می‌رود که کماکان از این مرد بخاطر اعمالش و دستوراتش نفرت داشته باشیم. چرا ما از زاویه دیگر به این مرد نگاه نمی کنیم که چه چیزهایی را در عوض بما یاد داد؟. پیام او این بود که اگر ما ( بنی نوع بشر) حواسمان به اعمال و رفتارمان نباشد، نتیجه اش سقوط به اسفل السافلین خواهد بود.

اعمال او و آنهایی که دستوراتش را انجام دادند و سعی کردند که نژادی از بشریت را منهدم کنند، فقط بخاطر اینکه با مال آنها فرق داشتند. نتیجه درسی که از این اعمال گرفته شد، نگاه کنید به واکنش مناسب سربازان آمریکایی که به میدان نبرد فرستاده شدند. ایالات متحده در صدد بود که نه تنها از یک راه و روش غلط جلوگیری کند، بلکه خطر بزرگی که کل زندگی بشریت را درمخاطره انداخته بود خنثی کند. تصویر کلی و دراز مدت قضیه این است که فرقی نمیکند، انسان چه راه و روشی را در زندگی انتخاب کرده باشد. بلکه همه ما “ فرزندان خداوند” هستیم و فقط دیدمان در زندگی با همدیگر متفاوت است و این هم ایرادی ندارد.

و اما در مورد ۱۱ سپتامبر،حادثه برج های دوقلوی آمریکا، نظر من این است که آنهایی که زنده ماندند، قرار نبود که در آنروز بمیرند. آنهایی که مردند، انتخاب خودشان برای آنروز و آن ساعت و با آن طرز مردن بود. چرا؟ و احتمالا دلیلش چه بوده است؟.

ملت ما وسایر ملل جهان، سالیان درازی است به این واقعیت پی برده اند که اشخاصی، در صدد ترور راه و روش زندگی ما ملت ها بوده اند. همانطوری که بایستی بیش از ۶ میلیون انسان در اردوگاههای کار اجباری در دست نازی ها از بین می رفتند تا ما بخود آییم. نه فقط آمریکا، بلکه تمام دنیا. و همین موضوع هم در مورد واقعه ۱۱ سپتامبر صدق می‌کند. البته بمب گذاری و تیراندازی های پراکنده اینجا و آنجا اتفاق افتاده بود، ولی این واقعه عظیم باعث شد که ما بخود آمده و پی ببریم که دیگر بس است و چاره ای باید اندیشید.

پس از اتمام جنگ جهانی دوم، سالها طول کشید تا به مردم آلمان نقطه نظرهای هیتلر فهمانده شود. آنها متوجه شدند که خطر متوجه آلمان نبوده و بلکه متوجه نقطه نظرهای هیتلر بوده است. همین واقعیت در مورد بن لادن هم صدق می‌کند.من دوستان بسیاری دارم که مسلمان هستند و نقطه نظرهای القائده و بن لادن را قبول ندارند. خیلی از ادیان بر این باورند که دین آنها تنها دین واقعی در این جهان هستند و همینطور این اقلیت مسلمان.

از موقعی که من سه تجربه نزدیک بمرگم را داشته ام، نقطه نظر من بطور چشمگیری عوض شده است. دین ، تمامی ادیان، توسط بشر ساخته و پرداخته شده و قوانین آن طوری پردازش شده است که کنترل احساس، اعمال و افکار ما را کاملا بدست می‌گیرد. خداوند، دین نیست. او، (مذکر یا مونث) فقط خدا است. او، (مذکر یا مونث) “من بزرگ “ می‌باشد و بس. ما بخشی از این “ من بزرگ” هستیم و این حقیقت هیچ وقت تغییر نخواهد کرد. مهم نیست که این (مذکر و یا مونث) به چه اسمی نامیده می‌شود، این ( مذکر یا مونث ) همان خداوند است.

زمانی که بنی نوع بشرمتوجه این نشانه شوند که برای متوقف کردن این همه جنون، بایستی قبول کنند که “ خداوند “، “ خداوند” است وهمه ما انسان‌ها، بخشی از این خداوند هستیم. ممکن است که از لحاظ جسمانی مربوط به والدین و نسلهای گذشته باشیم ولی روح ما فقط از یک نسل می آید و ما از این حیث فرزند ابدی خداوند هستیم.

زمانی که بنی نوع بشر، به استمرار روح پی ببرد، متوجه می‌شود که دیگر لازم نیست، بزور راه و روش دیگران را عوض کند، زیرا که انسان‌ها را بخاطر خودشان قبول دارند و نه عقایدشان.

بالاخره زمانی می‌رسد که دیگر کشتاری دربین نبوده، بیماری نبوده و شاید هم مرگی در بین نباشد. لیکن این را باید بدانیم که مرگ، تولدی دیگر است، انتقالی از این زندگی به یک زندگی دیگر که دروحله اول، از آنجا آمده بودیم.

حال برگردیم به سوال شما. خداوند در مورد کسی که جان دیگری را در دفاع از خود و یا کشورش گرفته باشد، قضاوت نمیکند. اگر شخصی در مورد اعمال خود احساس گناه بکند مربوط به قضاوت خودشان است. قبل از اینکه گفتگوی مان را تمام کنم، اجازه میخواهم که بخش کوچکی از تجربه نزدیک بمرگ خود را با دیگران هم در میان بگذارم.

در حین عبور از تونل، حضور ارواح دیگر را که در سایه و بیرون از تونل نور بودند متوجه میشدم. احساس ترس و عذاب و گناه و شرم آنها را بخوبی حس میکردم. از حافظان خود پرسیدم، چگونه خداوند این ارواح را محکوم به این مجازات نموده است؟. بمن گفته شد که خداوند آنها را در این موقعیت قرار نداده است بلکه آنها، خودشان را محکوم به این عذاب کرده اند.

از آنها پرسیدم منظورتان از این حرف چیست؟، ( در اینجا من حرفهایم را رک و پوست کنده خواهم زد.) در بسیاری از موارد، ادیان مختلف تعلیم می‌دهند که اعمال و کردار و گفتار آدمی آنها را باعث نزدیکی و یا دوری به خداوند می‌کند. این گونه تعالیم، فقط احساس گناه و شرمندگی را یاد می‌دهند. بطور مثال اگر شما از لغات “ گوه، لعنتی و جهنمی “ استفاده کنید روحتان، شایستگی ایستادن در حضور خداوند را از دست می‌دهد. و یا اگر شخصی بخواهد شیوه زندگی اش خارج از نرمال باشد بیشتر ادیان این شخص را ازخود طرد و و به مریدانشان اعلام میکنند که این شخص به جهنم خواهد رفت و هیچ وقت تابش نور خداوند را نخواهند دید.

وقتی که در حضور آفریدگارم ایستادم، کارهایی در زندگی کرده بودم که نرمال نبودند، ولی هیچوقت احساس شرمندگی نکرده و فقط عشق بی پایان به خود احساس کردم. در زمانی که آنجا بودم، چهار تن از رفیقای قدیمی ام را مشاهده کردم. این دوستانم همگی بر اثر تصادف و برخورد با اتوموبیلی به رانندگی شخصی مست و لایعقل از بین رفته بودند. بعضی ها ممکن است تصور کنند که بودن آنها در بهشت، بخاطر بیگناه کشته شدنشان بوده باشد. ولی راننده مست هم با آنها کشته شده بود وهمراه آنان در بهشت بود. چرا؟ برای اینکه آن چهار نفر او را بخشیده بودند. هر پنج نفر آنها میدانستند و قبول کرده بودند که ماموریت آنها بر روی زمین، در آن شب کذائی بپایان رسیده بوده است.

آه، فراموش کردم بگویم که این چهار دوست من، نبایستی به بهشت میرفتند، چرا که دین، آنها را جهنمی اعلام کرده بود. هر چهار نفر آنها همجنسگرا بودند. آنها از این گرایش خود احساس شرمندگی و گناه نمی کردند بلکه این جامعه بود که شرمنده و احساس گناه داشت. این چهار نفر، انسانهایی والا بودند، هیچ وقت باعث آزار و اذیت کسی نشده بودند. سه نفر از آنها خواهر و برادر کوچک تر از خود هم داشتند ولی هیچوقت به حریم آنها تجاوز نکرده و بالعکس تا قبل از مرگ خود آنها را محافظت و حمایت می‌کردند.

زمانی که ما به آن دنیا می رویم، زمانی که حضرت عیسی مسیح پیش زندانیان رفت، او در باره آنهایی که در سایه بودند سخن میگفت، آنهایی که بخاطر احساس گناه و شرمندگی تصور می‌کردند که سزاوار و شایسته، عشق خداوندی نیستند. آنها کسانی هستند که ما موظف به حمایتشان هستیم. به آنانی که همچنان در سایه زجر میکشند آگاهی دهیم که بیدار شوند و بدانند که این غلیان و آشفتگی آنها عبث و بیهوده بوده است. خداوند عشق خالص است. تجاربی که این ارواح در کره زمین داشته اند فقط یک تجربه و بخشی از ماموریت آنها درزمین بوده است، همین وبس. وقتی که آنها یاد بگیرند که این احساس گناه را رها نمایند دوباره بسوی نور برمیگردند.

امیدوارم که این گفتارم، موضوع را روشن کرده و جواب سوالات شما را داده باشد. لطفا هر موقع سوال دیگری داشتید برایم بنویسید.

ارادتمند شما

ویلیام سیلیمن