تجربه پس از مرگ والری
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید


شرح تجربه:

من تصویر مردی را دیدم که داشت به سمت بالا حرکت میکرد و در حال دور شدن از من بود. یادم می آید که داشتم فکر میکردم که ردای او چقدر گرم و نرم میتواند باشد. اگرچه بسیار کهنه و مندرس بود و لبه های آن فرسوده و یک سمت آن پاره شده بود. ولی از جنس پارچه طبیعی و دارای رنگ گرم طلایی بود. یادم هست که داشتم فکر میکردم اگر بتوانم آن را لمس کنم، چقدر نرم و گرم خواهد بود.

همانطور که آن مرد داشت بالا میرفت و دور میشد او را تعقیب میکردم. خیلی مشتاق بودم که به او برسم و فقط ردای او را لمس کنم. ناگهان گرمی و تابش یک نور را در بالا و جلوی خودم حس کردم که در ورای آن مرد قرار داشت. ما داشتیم به سمت آن میرفتیم. همانطور که آن نور روشن تر و روشن تر میشد، من آنچنان محو گرمای آن شده بودم که متوجه نشدم که ما در مجاورت نور قرار گرفته ایم. وقتی که من به بالا نگاه کردم، آن مرد برگشت و مستقیما در چشمان من نگاه کرد. نور در پشت سر او قرار داشت. از میان جایی شبیه یک در باز در میان یک دیوار سنگی که در دو طرف آن بوته ها و درختچه هایی قرار داشتند، او برگشت و به سمت من نگاه کرد. این نور که از نور خورشید روشن تر و واضح تر بود، نمیگذاشت که بخوبی چهره او را ببینم ولی چشمان او را که مستقیما به چشمان من دوخته شده بود میدیدم. ناگهان در درون خودم صدایی شنیدم که میگفت "عبادت کنندگان پرهیزگار پاسخ خود را دریافت خواهند کرد." من حس کردم که در درون لایه ای از عشق نامشروط که تا کنون نظیر آن را تجربه نکرده بودم، پیچیده شده ام. این عشق را نمیتوان با کلمات بیان کرد و مافوق دانش بشری است. عشقی کامل و بی نظیر که مانند آن روی زمین وجود ندارد.

من در مورد قضاوت چیزهایی میفهمم و میدانم که در آنجا قضاوت کامل توسط خود ما در مورد خودمان انجام میشود. هیچگونه پذیرش یا عدم پذیرشی وجود ندارد قضاوتها در درون خود ما و توسط خودمان انجام میشود. آنچه که در درون ما هست با او یکی است و تام و کامل است.

من در آنجا چیزهایی را مانند یک کودک بطور بسیار ساده و زیبا و واقعی حس کردم. بو ها بسیار خالص بودند. احساس گرمای خورشید پشت کمرم و پاهای برهنه ام روی چمن های خنک و خاطرات لطیفی از خلوص و پاکی و معصومیت و عشق.

دلم نمیخواست آنجا را ترک کنم و میخواستم به درون آن نور شگفت انگیز بروم. میخواستم او را لمس کنم و دستم را به ردای گرمش برسانم. ولی میفهمیدم که در حال حاضر نمیتوانم به درون نور بروم. او با عشق کامل خود راه ورود به آنجا را بسته بود و چشمان او عشق خالص بودند. من میدانستم که آنچیزی که دارم به آن نگاه میکنم شکوه و جلال خداوند است و نمیتوان به آن مستقیما نگاه کرد. مثل نور خورشید. وقتی که آن کلمات را شنیدم با شدت و سرعت تمام به درون بدنم رانده شدم. نمیتوانم احساس درد و سنگینی و سردی و جدایی از عشقی را که در آن لحظه تجربه کردم بیان کنم.

من در حال شکرگزاری و عبادت از خواب بیدار شدم. و فهمیدم که فردی صالح برای من دعا کرده است. در آن زمان از کتاب مقدس چیزی نمیدانستم و نمیدانستم که تمام کسانی که تحت تعالیم و پیرو حضرت مسیح هستند، از دستورات خداوند پیروی میکنند.

ولی بعدا من نیز به جمع عبادت کنندگان و شکرگزاران پیوستم. و خدا را شکر کردم که فرد صالحی برای من دعا کرده بود.

از آن زمان تا کنون من دست از عبادت نکشیده ام و به هر کسی که حرفهای مرا گوش کند در مورد عشق کامل و نامشروط توضیح میدهم. شاید روزی بتوانم کلمات مناسبی برای تشریح این عشق پیدا کنم ولی بیشترین چیزی که توانستم تجربه کنم این بود که اجازه دهم این عشق از درون من به درون دیگران جریان پیدا کند و آنها را نیز در بر بگیرد.

از آن زمان تغییرات زیادی را تجربه کرده ام. چیزهای بسیار بیشتری آموخته ام. من در میان فرقه تعمید دهنده های مسیحی بزرگ شده و رشد کرده ام و فکر نمیکردم که چنین چیزهایی حقیقت داشته باشد.

ولی اکنون باور دارم چرا که میدانم که خداوند عشق است و عشق او خالص و کامل و نامشروط است. کاملا باور دارم.

اطلاعات پس زمینه ای:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع تجربه نزدیک به مرگ : ژوئن 1997

آیا در زمان وقوع تجربه خطری مرگبار زندگیتان را تهدید مینمود؟ این تجربه در زمان انجام عمل جراحی روی مغز من رخ داد. یک قسمت از دیواره یکی از شریان های اصلی مغز نازک شده و در حال پاره شدن بود. به من گفته شد که این شریان بسیار عمیق و دور از دسترس است. و اینکه فقط یک نفر هست که قادر است این جراحی را انجام دهد. من از خطری که مرا تهدید میکرد آگاهی داشتم. به من گفته شده بود که وقتی اندازه ضایعه به یک سانتی متر برسد پاره میشود و اندازه آن در حال حاضر 9/0 سانتیمتر بود.

عناصر سازنده تجربه نزدیک به مرگ:

محتوای تجربه تان را چگونه ارزیابی میکنید؟ مخلوطی از مثبت و منفی

آیا مواد دارویی استفاده کردید که ممکن است روی این تجربه اثر گذاشته باشد؟ مطمئن نیستم. در طی عمل جراحی از موادی برای بیهوش کردن من استفاده شد. دمای بدن من پایین آورده شد و ضربان قلبم کاهش داده شد و این کارها برای ایجاد سهولت در انجام عمل جراحی و پیشگیری از ایجاد خونریزی بود.

آیا این تجربه شبیه یک رویا بود؟ نه چنین حالتی وجود نداشت. در واقع بیش از دنیای کنونی واقعی بود.

آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شده اید؟ من بدنم یا وزنم را احساس نمیکردم ولی در عین حال نمیتوانستم خودم را ببینم. چشمان من دوخته شده بود به آن مرد و ردایش و چیزهای اطراف او.

در طول تجربه چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ من تحت عمل جراحی بودم و در شرایط مرگ کنترل شده قرار داشتم. و این کار برای انجام عمل جراحی مغز لازم بود. جریان خون به مغز تقریبا بطور کامل متوقف شده بود تا جلوی خونریزی و سکته گرفته شود. ضایعه آسیب زا در محل دو شاخه شدن شریان اصلی مغز قرار داشت. آنچه که برای من حدود چند دقیقه بنظر میامد در واقع 7 ساعت طول کشیده بود.

بنظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ آنچه که بنظر من چند دقیقه میامد در واقع 7 ساعت طول کشیده بود و لی من این را بعد از برگشت به دنیا فهمیدم.

لطفا شنوایی تان را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان مقایسه کنید. گفتگوها در درون من شکل میگرفتند و این چیزی ماورای شنیدن بود. در واقع مفاهیم در درون من ایجاد و منتقل میشدند.

آیا احساس کردید که از هرآنچه در اطرافتان اتفاق میافتد آگاه هستید؟ من بیشتر آنچه را که تجربه کردم با مقایسه با کتاب مقدس بررسی کردم. البته بعضی قسمتها را هم بررسی نکردم. در واقع نیازی به این کار نبود چون تمام این تجربه کاملا واقعی بود.

آیا وارد یک تونل شدید یا از آن گذشتید؟ من داشتم آن مرد را تعقیب میکردم تا اینکه او برگشت و مرا نگاه کرد. من متوجه اطرافم نبودم. او در میان یک درگاه ایستاد و پشت سر او نور شدیدی وجود داشت.

آیا با شخصی که قبلا درگذشته یا فردی که هنوز هم زنده است روبرو شدید؟ بله با آن مرد.

آیا نوری فرازمینی دیدید؟ بله نوری بیمانند. نوری مثل نور خورشید ولی ماورای نور خورشید و کاملتر از آن. نوری که همه نورها را درخود داشت. نوری ماورای تمام نورها که سرشار از درخشش و عشق بود.

طی این رویداد چه نوع احساساتی را تجربه کردید؟ عشق. عشق کامل و بدون نقص و نامشروط. آن را نمیتوان با کلمات بشری توصیف کرد.

آیا لحظه ای فرا رسید که فکر کنید در حال فهمیدن همه چیز میباشید؟ در آنجا یک درگاه کوچک وجود داشت که نمیتوانستند از آن عبور کنند.

صحنه هایی مربوط به گذشته یا آینده سراغتان آمد؟ قضاوتها کامل و درست است. من اجازه ندارم که همه چیز را بگویم. بجز اینکه همه چیز بزودی رخ خواهد داد پس مهیا و درستکار باشید. کارهای نیک انجام دهید و خدا و انسانها را دوست داشته باشید. همه چیز حقیقت دارد و او منتظر بازگشت ماست.

آیا به نقطه ای رسیدید که با عبور از آن حق بازگشت به دنیا را نداشته باشید؟ من حق انتخابی برای رفتن یا نرفتن نداشتم. همه چیز بستگی به او و قضاوتش در مورد ما دارد. در آنجا موردی برای سوال کردن وجود ندارد. همه چیز درست و در جای خود است.

خداوند، روح و مذهب:

قبل از تجربه تان چه ارزشی برای زندگی دینی تان قائل بودید؟ من قبل از این تجربه به فرقه و آیین خاصی معتقد نبودم. ولی اعتقاد کاملی به خداوند داشتم.

آیا بخاطر این تجربه باورهایتان را تغییر داده اید؟ من تا قبل از این به هدایا و نعمتهای خداوند اعتقادی نداشتم ولی اکنون میدانم و باور دارم که او تا ریزترین نقاط زندگی ما تاثیر و نفوذ دارد. و این تاثیر همیشگی و جاودانه است.

مربوط به زندگی مادی ما به غیر از مذهب:

پس از این تجربه چه تغییراتی در زندگی مادی تان رخ داد؟ من بخشیدن دیگران و عشق ورزیدن را یاد گرفتم. یاد گرفتم که عشق چیزی است که از ما شروع نمیشود بلکه از درون ما عبور میکند. من غمخواری، شکیبایی، لذت، قناعت و خورسندی را در تمام موقعیتها یاد گرفتم چرا که تنها یک خدا، یک بهشت و یک راه وجود دارد. از طریق اوست که مسیح، وجود و واقعیت پیدا میکند و هدیه ای از عشق را به ما ارزانی میدارد.

این تجربه چگونه روابطتان را تحت تاثیر قرار داد؟ بسیار زیاد. من اکنون باور دارم و هر روز تجربه میکنم و تجربه میکنم. من بخشیدن و عشق و مهربانی و شکیبایی و عبادت را تجربه میکنم.

بعد از تجربه:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ در واقع در زبان بشر کلماتی وجود ندارد که بتواند عشق کامل خداوند را شرح دهد. نور و رنگهای آنجا با کلمات ما قابل توصیف نیستند. چیزهایی وجود دارد که نمیتوان بیان کرد. احساسی از دانستن و داشتن علم کامل وجود دارد که قابل توصیف کردن نیست. به سختی میتوان آن عشق قدرتمند را توصیف کرد.

آیا گمان میکنید بعد از این تجربه استعداد یا توانایی خاصی بدست آورده اید؟ بله من هدایایی دریافت کرده ام که در واقع متعلق به من نیستند بلکه متعلق به کسانی هستند که نیاز به عنایت ویژه خداوند دارند. این نعمتی برای من است که بدانم کنترل من از طریق عبادت و التماس به درگاه خداوند اعمال خواهد شد. عبادت برای کمک به دیگران و خواستن از خداوند که آنچه را صلاح میداند انجام دهد.