ساناز شبیه به یک تجربه نزدیک به مرگ است
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید


تجربه:

قبل از تجربه ام یکی دو بار تجربه مراقبه داشتم(حضور برایم به صورت خیلی جزیی اتفاق افتاده بود در سن 19 سالگی در کلاس یوگا) ولی تجربه حضورم کاملا متفاوت با این اتفاقیست که در زیر توضیح میدهم. بعد از تجربه حضور در مراقبه مشغول درس و دانشگاه شدم و به مدت 10 سال مراقبه رو فراموش کردم. بعد از گرفتن مدرک کارشناسی ارشد در رشته نانوالکترونیک، به خاطر تلاش فراوان و عدم حصول نتیجه در پایانامه افسرده شده بودم. حدود 6 ماه خانه نشین شدم. همسرم سر کار می رفت و من تنها صبح را به شب می رساندم. گرچه تاریخش دقیق یادم نیست ولی تجربه در خلال این زمان اتفاق افتاد.

بعد از ظهرها عادت داشتم بخوابم. تنها بودم. می خواستم از خواب بعدازظهر برخیزم که نتوانستم از رختخواب بلند شوم. در واقع دستم را نیم خیز گذاشته بودم که بر خیزم ولی در همان حالت خشکم زد.

نور بعداز ظهر از پشت پرده به درون اتاق می تابید. تصویر نور همان تصویر همیشگی اش بود ولی این بار جان داشت! نور موجودی بود که نوسان می کرد. موجهایش و روح درونش را حس می کردم. حس کردم چیزی در درونم می خواهد با این نور ارتباط برقرار کند ولی دقیقا متوجه نشدم چه بود چیزی بود در مرکز بدنم.

بعد از آن عشق بی دلیلی مرا در برگرفت. از هر سو گرمایش را حس می کردم. چیزی که در این عشق بسیار جالب بود این بود که بدون علت و بدون دلیل بود. گویی این ادراک در من بوجود آمد که تو را بی هیچ دلیلی بسیار دوست دارم. این عشق آتشین بود گویی از چشمه ای می جوشید. هم بسیار خوشحال و متعجب بودم هم حس می کردم طاقت چنین آتش عشقی را نخواهم داشت.

آگاهی من شروع به رشد کرد.حس می کردم این آگاهی دارد از اتاقم خارج میشود. من درون بدنم بودم ولی آگاهی، دانش و هوشیاری ام از محدوده اتاق به خیابان و از آنجا به کل زمین گسترده میشد) ولی در همان درجه متوقف شد که دلیلش را بعدا عرض می کنم و بیشتر از سطح زمین نرفت(هنوز زمانی که باد خنکی به گونه هایم می خورد حس می کنم این باد از اقیانوسی زیبا و مرطوب از سر دیگر دنیا به من رسیده است.) این مثال رو زدم که نوع آگاهی تقریبا مشخص بشود به چه حالتی بوده.

حس آزادی و صلح داشتم. عجیب بود این مفاهیم و کلمات از الگوهای ذهنی و باورهای من خارج شده بودند. اکنون آزادی خارج از تعریف ذهنی، زندگی می کرد. صلح هم همینطور مساله آخر زمان هست. گرچه این اتفاقات تدریجا می افتادن و تدریجا آگاه تر می شدم ولی زمان ایستاده بود. من می توانستم درک کلی از گذشته و آینده داشته باشم. گویی گذشته و آینده به مانند یک صفحه ثابت دیسک بودند که همزمان می توانستم هر دو را هم اکنون مشاهده کنم. در همین زمان دیدم که زمان ایستاده. چطور ممکن است؟ مگر میشود زمان متوقف شود؟ این ممکن نیست. (من همیشه به شک باور داشتم و چیزی را بدون برهان عقلی قبول نمی کردم) به محض این پرسش که اصولا نباید زمان متوقف شود، آن آگاهی شروع به رفتن کرد. رفتنش تدریجی بود مثل اینکه پس از باران، بخاری از دره ای برمی خواست.

من بلافاصله این اتفاق را فراموش کردم. به مدت 5 سال در فراموشی مطلق بودم. و عجیب اینکه حدودا دو سال پیش یکی از دوستانم کانالی در شبکه ای اجتماعی ایجاد کرد و مرا دعوت کرد. این کانال مربوط به خودشناسی و تحول آگاهی بود. من تازه یادم افتاد چه اتفاقی افتاده. با یادآوریش حافظه ام روشن و روشن تر شد.

من همیشه بعد از ظهرها بعد از خواب احساس عجیبی دارم. بعد از آن حادثه در چند سال اخیر دو بار به فاصله چند ماه مفهوم زمان چند لحظه بعد از بیدار شدن در وجودم عوض شده. حس می کنم زمان جابجا می شود و دراین عقب و جلو رفتن ها ، آگاهی مرا به پایان زندگیم می برد و هر بار این درک را در ذهنم بوجود می آورد که وقت نداری پس کی می خواهی اقدام کنی.

و من دقیقا نمی دانم برای چه چیزی باید اقدام کنم؟

تاریخ ها در حافظه ام مبهم است. درست مثل تجربه هایم زمان در ذهنم مبهم و ناواضح بوده و قطع یقین نمی توانم بگویم که زمانهای ذکر شده درست است. زمان این حادثه کاملا در مغزم حذف شده و من از روی تصویر اتاق (ما سه سال فقط در آن خانه بودیم) زمان را تقریب می زنم.

می خواهم ازین حقیقت چیزی بفمم می خواهم در تحقیقات شما شریک شوم ولی رسانه ها و بازگو کردن مداوم را نمی پسندم.



آيا تجربه شما با رويدادي مرگبار وتهديد کننده زندگي همراه بود؟ خير

آيا بيان تجربه شما در قالب واژه‌ها و الفاظ سخت و دشوار است؟ مطمئن نيستم صد در صد دشوار است. در واقع واژه ها هیچگاه نمی توانند حق مطلب را ادا کنند

در طول تجربه خود، هشياري و آگاهي شما در مقايسه با هشياري و آگاهي اين دنيا چگونه بود؟ بسیار هوشیار تر از حالت عادی آگاهی تدریجا رشد می کرد و بزرگتر می شد. باید اقرار کنم که آگاهی خارج از محدوده درک کنونی بود.

لطفا بينايي خود را در هنگام تجربه با بينايي خود در زندگي عادي قبل از وقوع تجربه مقايسه کنيد بینایی هیج فرقی نمی کند. همان تصاویر دیده می شدند که در حالت معمولی می بینیم ولی آگاهی از مردمک چشم فراتر می رود چیزی ماورای فیزیک و بیولوژی رخ می دهد

لطفا شنوايي خود را در هنگام تجربه با شنوايي خود در زندگي عادي قبل از وقوع تجربه مقايسه کنيد شنوایی ام گمان می کنم صفر بود. انگار مفاهیم مستقیما به مغز لود می شوند بدون دخالت دستگاه شنوایی

يا احساس کرديد که از بدن خود جدا شده ايد؟ خير

چه احساسات و هيجاناتي را هنگام تجربه خود احساس مي‌کرديد؟ شگفتی مطلق، دقیقا به مانند فردی که در حیرانی دهنش باز مانده باشد

آيا در تجربه خود از ميان تونل گذشتيد؟ خير

آيا نوري فرامادي و فرازميني مشاهده کرديد؟ بله البته همان نور همیشگی بود نمی توان گفت فرامادی. نور خورشید بود ولی من درون و روح نور خورشید را می دیدم. الان هم که به نور آفتاب نگاه می کنم متوجه هستم که این نوری که می بینم فقط تصویر مرده ای در سیستم بینایی و مغز من است حال آنکه این نور زنده است منتها توانایی دیدنش را ندارم. مثل موجودی که بیش از اعصاب و سیستم اندازه گیری حسی اش نمی تواند چیزی فراتر ببیند

آيا احساس کرديد که با وجودهايي روحاني روبرو شده‌ايد و يا صداهايي با هويت نامشخص مي‌شنويد؟ خير

آيا با افرادي که قبلا فوت شده و يا زنده بوده‌اند ملاقات داشتيد يا حضور آنها را حس کرديد؟ خير

آيا در طول تجربه خود از رويداهاي گذشته زندگيتان مطلع شديد؟ خير

آيا احساس کرديد که به دنيايي ديگر متفاوت از اين دنيا وارد شده‌ايد؟ خير

آيا سرعت زمان در آن لحظات سريع‌تر يا کندتر شده بود؟ همه اتفاق‌ها در يک لحظه اتفاق مي‌افتاد و زمان مفهومش را از دس زمان کاملا متوقف می شود. این را که می نویسم می خواهم گریه کنم. من به این باور رسیده ام که ما همیشه در ابدیت هستیم. چون به معنای واقعی دیدم و فهمیدم که ابدیت یعنی چه و تکرار زمان وهمی بیش نیست. همین حالا که دارم اینا رو می نویسم در ابدیت می نویسم ولی متاسفانه باید اقرار کنم که من هم در زندگی اینو فراموش می کنم وگرفتار روزمرگی میشم.

آیا ناگهان احساس کردید که همه چیز را می‌فهمید و درک می‌کنید؟ همه چیز درباره جهان حسم کوتاه بود ولی جزیی نبود. کل هستی رو یک آن درک کردم اینکه کجا هستم چرا اینجا هستم. در واقع پاسخ به این سوالات پاسخ معمولی نیست. آیا شما می تونید با دلیل و منطق بگید که چرا بچه تون رو دوست دارید؟ می تونید دوست داشتنتون رو توضیح بدید؟ می تونید توضیح بدید که چرا زندگی می کنید و چرا خود کشی نمی کنید؟ درکی پنهان پشت این مطالب هست که نمیشه توضیح داد. در واقع آگاهی از کل جهان و وجود خودم به این شکل متبلور شد که فهمیدم هدف از زندگی و جهان چیست ولی فقط فهمیدم بدون اینکه بدونم هدف چیست.

آيا با مانعي فيزيکي يا مکاني شبيه مرز برخورد کرديد؟ خير

آيا صحنه‌هايي از رخدادهاي آينده براي شما ظاهر شدند؟ صحنه‌هايي درباره آينده دنيا برايم ظاهر شد فقط حضور آینده رو درک کردم بدون جزییات یا صحنه ای از آن

در طول تجربه خود آيا احساسي مبني بر يادگيري دانشي خاص داشتيد؟ خير

لطفا هر گونه تغییری که ممکن است در زندگی خود را پس از تجربه خود را رخ داده است مورد بحث Slight changes in my life من فهمیدم که ما کرم هایی نیستیم که روی کره کوچکی زندگی می کنیم. ما فرزندان ستارگان و بالاتر از آن فرزندان عشق ابدی هستیم

آيا در اثر تجربه شما ، تغييراتي در باورها و ارزش‌هاي شما به وجود آمده است؟ بله هیچ چیزی را براحتی رد یا انکار نمی کنم و می دانم جهان چیزی بزرگتر دیدگاه عقلانی است

آيا در اثر اين تجربه، شما قابليت انجام کارهايي غيرمعمولي و ماورايي (مثل تله پاتي، پيشگويي و ...) پيدا کرديد که قبل از تجربه قادر به انجام آن نبوده‌اید؟ خير

آيا درباره تجربه خود با فرد يا افراد ديگري صحبت کرده‌ايد؟ بله به همسرم و تعدادی از دوستانم. واکنش خاصی نشان ندادند.

آيا قبل از تجربه خود، اطلاعاتي درباره چنين تجربياتي (تجربيات نزديک به مرگ ) داشتيد؟ خير

درباره اصالت و واقعيت تجربه خود، در فاصله کمي بعد از آن (چند روز تا چند هفته) چه اعتقادي داشتيد؟ من مدتها فراموش کرده بودم. نمی دانم چرا

درباره اصالت و واقعيت تجربه خود، در حال حاضر چه اعتقادي داريد؟ فعلا نمی خواهم خودم را گول بزنم و بگویم صد در صد حقیقی بود چون خوشبختانه یا متاسفانه آدم علمی هستم. ولی می توانم قطعا بگویم که رویا نبود. کیفیتش کاملا و کاملا با رویا متفاوت بود. ادراکاتی غیرمنتظره که اصلا مغزم هضم نمی تواند بکند.

آيا در نتيجه اين تجربه، در ارتياطات شما با ديگران تغييري حاصل شده است؟ خير

آيا در نتيجه اين تجربه، تغييراتي در باورهاي مذهبي و مناسک عبادي شما حاصل شده است؟ خير

وده است که بخش‌هايي از تجربه نزديک به مرگتان را براي شما مجددا ايجاد نمايد؟ بله تقریبا دو بار(دو سال اخیر) بعد از خواب بعد از ظهر زمان جابجا شد. و مرا به پایان زندگیم برد. اینکه دیدم زندگی ام چقدر کوتاه است و تقریبا هیچ فرصتی نیست

آيا سوالاتي که از شما پرسيده شد و اطلاعاتي که شما از طريق اين پرسشنامه ارائه کرديد توصيف کامل و دقيقي از تجربه شما مي‌باشد؟ بله