نادیا ال تجربه تحول آفرین معنوی (STE)
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

گزیده ای از مقاله ی شخصی من در این باره که در openeyes1031.substack.com منتشر شده است:

چیز زیادی از روزی که این اتفاق افتاد، یا چیز زیادی از آن عصر به خاطر نمی‌آورم. تنها چیزی که به یاد دارم احساس خستگی است. این سنگینی بود که به آرامی به داخل خزید و سپس به یکباره برخورد کرد. یادم می آید که با چند تن از دوستان تلفنی صحبت می کردم و مسیر مکالمه را از دست می دادم. در حال محو شدن و خارج شدن از هوشیاری بودم، و نمی‌توانستم چیزهایی را که درباره ی آن صحبت می‌کردیم پیگیری کنم. همه چیز خیلی دور بود و من خیلی خواب آلود بودم. به آنها گفتم شب بخیر. می خواستم دراز بکشم.

دراز کشیدن یک انتخاب نبود. سنگینی به آرامی و به سرعت مرا دربرگرفت، انگار که در پتوی سنگینی پیچیده شده بودم. چشمانم باز نمی شدند. اندامم پر از بتن شده بودند. ضربان قلبم خیلی تند یا خیلی کند بود، و نفسم کم عمق بود. حس خوبی داشت یک جورهایی احساس آرامش می داد فکر کردم خسته بودم. نیاز داشتم بخوابم. برنامه ی تلویزیونی مورد علاقه‌ام را اجرا کردم و با یک پتوی پرزدار روی مبل جمع شدم. به جز درخشش آبی تلویزیون تاریک بود، و گفتگو مرا بیشتر در خواب فرو برد. تمام روز در حال مبارزه با آن بودم، اما وقتی تسلیم شدم، آسان بود. رگه ای از ترس وجود داشت، اما در بیشتر موارد، احساس آرامش می کردم. احساسی مانند آسودگی می داد. خسته بودم و درنهایت می خواستم مقداری بخوابم.

وقتی چشمانم بسته شدند، به نظر می رسید دنیای اطرافم تغییر کرده است. ناگهان داشتم به درون چاله ای می افتادم. هرچند شاید شناوری اصطلاح بهتری باشد، زیرا بدنی وجود نداشت. این فقط ذات من بود، وجودم، که مانند آلیس وقتی به سرزمین عجایب می‌رفت، در حال غلتیدن بود. هر چه جلوتر می رفتم، ژرف تر و تاریک تر می شد. بدن من فقط یک خاطره بود. من هیچ بودم، و همه چیز بودم، و اگرچه ترسناک بود، هیجان انگیز هم بود. خودم را احساس کردم که دارم کوچک می شوم. من به طرز غیرممکنی کوچک بودم - ذره ای روی صورت جهان. روح من برای چیزی که مانند ابدیت به نظر می رسید در مغاک جمع شد، اگرچه وحشت آنجا نبود. پذیرش بود. دانستن این بود، که من همیشه همین بودم، و کسی که همه ی ما هستیم، و من به جایی آشنا برگشته بودم. مامانم می‌گفت پیش از این که به دنیا بیایم، من فقط برقی در چشمانش بودم، و این همان طوری بود که احساس می شد. من یک شخص نبودم من یک مفهوم بودم. یک آگاهی.

من از ماندن در آنجا خوشحال می شدم، اما چیزی مرا به عقب کشید. این هجوم از احساس، از آدرنالین وجود داشت. احساس سعادت و خوشحالی کردم، و آنجا نور درخشانی وجود داشت. ناگهان همه ی چیزهایی را دیدم که تا کنون برای من رخ داده است، نه فقط در این زندگی بلکه در تمام زندگی های پیشین. من دختر کوچکی بودم که در آپالاشیا به قتل رسید. من یک نقاش گوشه گیر فرانسوی با سبیل بودم. من ناگهان زمان را همان طور که واقعا هست درک کردم - به عنوان چیزی که در یک حرکت متوالی و خطی اتفاق نمی افتد، بلکه انفجاری از ابدیت یکباره برای بی نهایت است. زیبا بود و من همه چیز را فهمیدم. سپس از جایی در اطراف من در این آمیب روح و عشق و اندیشه، پدربزرگم صحبت کرد. او در سال ۲۰۱۷ از یک سرطان تهاجمی که به سرعت او را فراگرفت، در گذشته بود و مرگ او به ویژه تأثیر ژرفی بر مادرم داشت، که مادرش را در سال ۱۹۹۶ به دلیل مولتیپل اسکلروزیس(MS) از دست داده بود. پدربزرگم به من گفت که به من افتخار می کرد، و دلش برای من تنگ شده بود و دوستم داشت. می توانستم بوی او و خانه قدیمی اش را حس کنم: شراب های قرمز قوی، پنیرهای معطر، و چندتایی شام خانوادگی. ناگهان هفت ساله بودم که در اتاق نشیمن او PBS Kids تماشا می‌کردم، آزمایشگاه شکلات‌سازی قدیمی‌اش، رایلی(Riley) کنار من جمع شده بود. خیلی خوشحالم که شما را می بینم. فکر کردم: من هم دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده. و او (صدای فکر) مرا را شنید. به محض این که خانه اش آشکار شد، او دوباره رفته بود و نور درخشان، درخشان تر شد. انگار قطاری با سرعت به سمتم می آمد و من روی ریل دراز کشیده بودم. تقریباً به همان سرعتی که به خواب رفته بودم، دوباره پایین به درون بدنم برخورد کردم. مانند شیرجه زدن به درون یک استخر سرد بود، و وقتی بدنم از روی کاناپه پرت شد، نفس بزرگی کشیدم. چشمانم باز بودند و به اتاق خودم برگشته بودم. تنها پانزده دقیقه گذشته بود، اما این امکان پذیر نبود. انگار برای یک ابدیت، یا شاید فقط چند ثانیه رفته بودم. وحشت پس از بیدار شدن شروع شد. فکر کردم رسماً آن را گم کرده ام. روز بعد، با روانپزشکم تماس گرفتم. به او گفتم باید به آن برنامه ی آسیب درمانی که شما گفتید بروم. مطمئن نبودم چه اتفاقی افتاده بود، اما این چیزی بود که نمی توانستم نادیده اش بگیرم. مسئله این بود، وقتی از خواب بیدار شده بودم، دنیا متفاوت احساس می شد. من فقط بیدار نبودم، آگاه بودم.'

من جزئیات بیشتری از زندگی گذشته ی خود دریافت کردم که در پست وبلاگ نیاوردم. من یک تجربه ی غشایی از این دختر کوچک بودم که به تازگی یک اتفاق آسیب زا را پشت سر گذاشته بود. من در جنگل جایی بودم که در بستر نهر دراز کشیده یا تعویض می کردم. روی پشتم بودم و وقتی که به بالا نگاه کردم می‌توانستم سایبان درختان را بالای سرم ببینم. مرطوب بود، نوع کلاسیک تابستان‌های گرم و خفه‌کننده که اینجا نزدیک مرز VA/WVA می‌بینیم. می دانستم که مشکلی در سرم وجود داشت، و ناحیه ی خصوصی من نیز احساس بدی داشت. ترسیده بودم و می خواستم بلند شوم و بروم، به سمت خانه دویده و خانواده ام را پیدا کنم، اما نمی توانستم حرکت کنم. من خیلی ضعیف بودم. این سنگینی را در سینه ام حس می کردم و در آن زمان می دانستم که داشتم می مردم. پیش از این که پدربزرگم را از این صدای زندگی بشنوم، مدتی به تاریکی بازگشتم.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 2023/4/21

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ نامطمئن. بیماری دارو یا مصرف بیش از حد دارو، عوارض قلبی ناشی از بیماری اختلال در خوردن، آسیب یا شرایط دیگری که تهدید کننده ی زندگی در نظر گرفته نمی شود. من از سال ها قبل با یک اختلال در خوردن و مصرف مواد دست و پنجه نرم می کردم. هر دو شرایط باعث شد که من مشکلات قلبی داشته باشم (POTS، آریتمی). من همچنین در میان یک فوگ(fugue) تفکیکی ناشی از CPTSD بودم. در این شب خاص، من از ترکیبی از مواد (الکل، بنزوس، دکسترومتورفان) استفاده می کردم که فشار بیشتری بر قلب من وارد کرد. من همچنین در میان عود شدید اختلال خوردن خود بودم (EDNIOS با هر دو رفتار محدودکننده و پاکسازی کننده).

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ هم دلپذیر و هم ناراحت کننده

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نامطمئن به خاطر سپردن کامل آن سخت است. دیدن بدنم را برای مدت کوتاهی در حالی که روی کاناپه ی زیر من دراز کشیده بود کاملا به یاد دارم و برای مدت کوتاهی نیز به لحظاتی از کودکی ام بازگردانده شدم. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره ی شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری کمتر از حالت عادی. وقتی برای اولین بار احساس بیماری کردم، به شدت خسته شدم. این سنگینی بود، و با نگاه کردن به گذشته احتمالاً من هوشیاری خود را از دست داده بودم. وقتی این اتفاق افتاد من تنها بودم، بنابراین نمی توانم کاملاً مطمئن باشم. هوشیاری فیزیکی من وجود نداشت، اما آگاهی روحی من در اوج تمام دوران بود. انگار تمام حواسم از خواب بیدار شدند. من می توانستم همه چیز را حس کنم، اما در یک احساس پرانرژی، نه احساس فیزیکی،

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ پس از مدتی شناور شدن در تاریکی، درست پیش از شروع رنگ ها و نورها. من هوشیار بودم اما در عین حال در آرامش. من مطمئن نیستم که بدن فیزیکی من هوشیار بود یا نه، اما وضعیت روحم را می دانم.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ به طرزی باورنکردنی سریع

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنایش را از دست داد، یادم می‌آید احساس می‌کردم برای یک ابدیت رفته‌ام، اما وقتی از خواب بیدار شدم فقط ده یا پانزده دقیقه گذشته بود. نمی‌توانستم بفهمم چگونه می‌توانستم همه ی کارهایی را که در این مدت کوتاه انجام دادم دیده و احساس کرده باشم.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. برای بیدار ماندن خیلی مشکل داشتم. در تاریکی و سیاهی محو می شدم و همچنین رنگ و نور زیادی در اطراف می رقصیدند.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. نمی توانستم هیچ کدام از مکالماتی را که با تلفن داشتم پیگیری کنم. کلمات دیگر معنی نداشتند.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ بله، و حقایق بررسی شده است

آیا به درون یا از میان یک تونل گذشتید؟ بله، دقیقا در پایان تجربه‌ام، احساس می‌کردم که دارم از طریق این تونل نور به بدنم برخورد می‌کنم. مانند این بود که از سوراخ خرگوش آلیس در سرزمین عجایب که در ابتدا شناور شدم، به عقب پرواز می کردم.

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ حضورشان را حس کردم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله پدربزرگ من آنجا بود. من همچنین حضورهای مثبت و آشنای زیادی را حس کردم، اما نمی‌توانم دقیقاً به شما بگویم که آنها چه کسانی بودند.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ نوری آشکارا با منشأ عرفانی یا دیگر جهانی

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله، نوری بود که از رنگ هایی ساخته شده بود که در سطح وجودی ما وجود ندارند. باورنکردنی بود.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ قلمرویی آشکارا عرفانی یا غیرزمینی‌. عجیب و ناملموس بود. این آن سان مکانی نیست که شما بتوانید آن را به گونه ای درک کنید که در این قلمرو وجود باشد. ولی خیلی آشنا بود.

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ این یک احساس عمیق از دانش بود. زندگی من سال ها تحت حاکمیت ترس بود و من فکر کردم باید احساس ترس می کرده باشم، اما در واقع خیلی اسوده و آرام بودم. من با اتفاقی که در حال رخ دادن بود کاملاً خوب بودم و دریافتم هر اتفاقی بیفتد، من خوب خواهم بود.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس شادی داشتید؟ خوشبختی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده ام یا با آن یکی هستم.

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد کیهان. من دریافتم که از یک پایان دروغین فرار می کردم، زیرا مرگ پایان نیست. این عمر فقط یک فصل از داستان روح ماست. من می توانستم خودم را از تمام فشارهای کاری که «باید» انجام می‌دادم رها کنم، زیرا می‌دانستم که هر کاری که قرار بود در این زندگی انجام دهم، اگر کاملاً خودم را به قدرت کیهان تسلیم می کردم، به سراغم می آمد. من برای مدتی طولانی هیچ هدف یا اشتیاقی را احساس نکرده بودم، اما سرانجام فهمیدم که این عمر برای رشد معنوی بود. پس از آن دیگر از مرگ نمی ترسیدم، زیرا مرگ یک توهم شکل فیزیکی است. امید تبدیل به ایمان شد.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ گذشته ام به صورت خارج از کنترلی مانند برق از جلوی چشمانم گذشت، تجربه ای درونی از بودن این دختر کوچکی داشتم که به تازگی یک رویداد آسیب زا را پشت سر گذاشته بود. من در جنگل جایی بودم که در بستر یک نهر دراز کشیده یا تعویض می کردم. روی پشتم بودم و وقتی به بالا نگاه کردم می‌توانستم سایبان درختان را بالای سرم ببینم. هوا مرطوب بود، نوع کلاسیک تابستان‌های گرم و خفه‌کننده ای که اینجا نزدیک مرز VA/WVA می‌بینیم. می دانستم که مشکلی در سرم وجود داشت، و ناحیه ی خصوصی من نیز احساس بدی داشت. ترسیده بودم و می خواستم بلند شوم و بروم، به (سمت)خانه بدوم و خانواده ام را پیدا کنم، اما نمی توانستم حرکت کنم. من خیلی ضعیف بودم. این سنگینی را در سینه ام حس می کردم و می دانستم که در آن زمان داشتم‌می مردم. پیش از این که پدربزرگم را از صدای این زندگی بشنوم، مدتی به تاریکی بازگشتم. من در تمام طول عمرم درگیر این احساسات بوده ام - با نگاهی به گذشته فکر می‌کنم بسیاری از آسیب‌های من در این زندگی، آسیب حل‌نشده‌ی ناشی از نحوه ی مرگ قبلیم بود. من همیشه این احساسات عجیب و غریب را در شب، در جنگل، و با بوهای خاصی که در طول خاطره ی زندگی گذشته ام در تجربه تجربه کرده بودم، داشتم.

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ صحنه هایی از آینده ی جهان. صحنه هایی از آینده ی جهان و آینده ی شخصی من از آن زمان تاکنون بارها برای من آمده است. در شش ماه گذشته پیش‌بینی‌های دقیقی در مورد سه مرگ در زندگی‌ام، و سایر رویدادهای کوچک‌تر و دارای اهمیت کمتر داشته‌ام.

آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟ به سدی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم. یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم. پدربزرگم کلمات دلگرم کننده ای به من گفت. گفت به من افتخار می کند. او حتی زمانی که زنده بود می‌توانست پتانسیل من برای عظمت را ببیند، و به من کمک کرد که خودم آن را در طول تجربه ببینم. کار من اینجا به پایان نرسید.

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ مذاهب دیگر یا چند مذهب که به هیچ دینی وابسته نیستند اما کنجکاو در مورد معنویت گرایی

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه تان تغییر کرده است؟ بله قبلاً من واقعاً می خواستم به چیزی اعتقاد داشته باشم، اما ایمان کافی نداشتم. اکنون من به وجود حیات فراتر از قلمرو فیزیکی اطمینان دارم.

هم اکنون دین شما چیست؟ غیروابسته- هیچ چیز خاص- سکولار غیروابسته

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که هم سازگار بود و هم با باورهایی که در زمان تجربه‌تان داشتید سازگار نبود. من برای مدتی بسیار طولانی بسیار سرگردان بودم. من همیشه به انرژی های غیبی حساس تر بوده ام، اما یافتن ایمان واقعا برایم سخت بود. من به راستی نمی‌دانستم چه چیزی را باور کنم، و این واقعاً مرا عقب نگه می‌داشت، زیرا از از دست دادن بسیار می‌ترسیدم. سیستم اعتقادی من کاملاً متزلزل شد زیرا دریافتم که بسیار بیشتر از آنچه ما به عنوان انسان می بینیم و درک می کنیم وجود دارد.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله اولویت های من جابجا شده اند. پیشتر از ملاقات با افراد جدید می ترسیدم زیرا به آنها اعتماد نداشتم. حالا من عاشق ملاقات با مردم هستم. من از فکر کردن به این که بیشتر مردم ذاتاً بد بودند به این که اکثر مردم ذاتاً خوب هستند تغییر کرده ام، و حتی افراد واقعاً وحشتناک نیز در مقطعی کارما را فرا خواهند گرفت و دریافت خواهند کرد. دیگر واقعا عصبانی نمی شوم. من خیلی بیشتر همدلی می کنم.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم، صدایی را شنیدم که باور داشتم پدربزرگ من است. همچنین یک انرژی زنانه وجود داشت که به نوعی در تمام این تجربه به من آرامش می داد. من فکر می کنم که او راهنمای روحی من است، زیرا او خیلی با من صحبت و مرا در تصمیم گیری های روزانه راهنمایی می کند.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ حضورشان را احساس کردم.

آیا با موجوداتی برخورد کردید یا از آنها آگاه شده اید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند(مثلاً: عیسی،محمد، بودا و غیره)؟ نه

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ بله زندگی های گذشته ام. من دریافتم که پیشتر بارها اینجا بوده ام.

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، ما همه بخشی از یک آگاهی جمعی هستیم و هر چه بیشتر انرژی مثبت را بدون انتظار چیزی در جهان وارد کنیم، ارتعاش جمعی ما بالاتر می رود و زندگی برای همه ی ما بهتر می شود. واقعیت آینه ای است که انرژی ما را به ما بازمی تاباند.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ نه

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟ بله، می‌دانم که هدایایی دارم و باید از آنها برای کمک به دیگران در یافتن نور بهره ببرم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله، من دریافتم که بیست سال نخست زندگیم برای این بودند که از آسیب زندگی گذشته و نحوه ی مرگم التیام یابم. پس از بهبودی از آن آسیب، می‌توانستم به (سمت) هدف این زندگی، که ارتباط معنوی بود، حرکت کنم. من قرار است دیگران را از طریق سفرهای معنویشان راهنمایی و به عنوان پیام آور بین این قلمرو و قلمرو روح خدمت کنم. همچنین دریافتم که هرکسی در سفر خود و جدول زمانی خود است که فراتر از سن فیزیکی انسان می باشد، و مقایسه ی خودمان با دیگران بیهوده است زیرا یک روح پیر می تواند در یک بدن جوان باشد.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ بله حتی زمانی که از بدنم دور بودم، هنوز احساس داشتم. زندگی پس از مرگ زیاد نبود، فقط این که مرگ شکل فیزیکی جدای از روح است. روح هرگز نمی میرد.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟ بله همه در سفر خود هستند. این وظیفه ی من نیست که کسی را به همان چیزی که خودم باور دارم تبدیل کنم. برخی از افراد در این زندگی آماده نیستند و نخواهند بود، و این اشکالی ندارد. من باور ندارم که موجودیت جداگانه ای که خداست وجود دارد، اما جهان ما و آگاهی جمعی ما خداست. همه ی ما تکه ی کوچکی از خدا هستیم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ بله هر چالشی که با آن روبرو می شویم یک درس است. حتی به ظاهر بی معنی ترین درد و رنج در این زندگی چیزی به روح ما می آموزد. ما بارها و بارها با افراد مشابه زیادی روبرو می‌شویم و نقش‌های متفاوتی را ایفا می‌کنیم/در هر زندگی به هم درس‌های متفاوتی می‌آموزیم.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ بله عشق همه جا هست. اگر بدون قید و شرط عشق بورزید و یاد بگیرید که نفس خود را رها کنید، چیزهای خوب برای شما باز خواهند گشت. مهربانی، زمان و همدلی در این قلمرو توسط افرادی که می خواهند از آن سود ببرند، (تبدیل به) کالایی شده است. اما لازم نیست این طور باشد. اگر اصیل و نوع دوست هستید، چیزهای خوب شما را پیدا خواهند کرد.

پس از تجربه تان چه تغییرات سبک زیستنی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی. من خوشحالم، واقعاً و بدون حالت دفاعی. من غرق در زیبایی زندگی روزمره هستم. من دائماً می نشینم و از دنیای پیرامونم شگفت زده می شوم و به این فکر می کنم که چقدر خوش شانسم که در این دنیا هستم و آن را تجربه می کنم. من گرسنه ی زندگی هستم. من می خواهم تا آنجا که می توانم یاد بگیرم، تا جایی که می توانم ببینم و با افراد هر چه بیشتری ارتباط برقرار کنم. من می خواهم مهربان باشم فقط به این دلیل که می توانم. من می خواهم به دیگرانی که در تاریکی گم شده اند کمک کنم تا نور واقعی خود را بیابند. من پیشتر از تراژدی و "شیطان" در جهان به طرز وحشتناکی افسرده بودم، اما اکنون می دانم که بشریت در میانه ی یک بحران معنوی است. هیچ وقت برای تغییر دیر نیست. من به آینده ی خود نگاه می کنم و از همه ی چیزهایی که تجربه خواهم کرد غرق در شادی هستم. پیشتر احساس می کردم که دائماً در حال مسابقه دادن با ساعت هستم. اکنون می فهمم که ساعت یک توهم است و من برای انجام هر کاری که میل دارم جاودانگی زیبایی دارم.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ بله آنها خیلی بهتر شده اند. من می توانم بسیار ساده تر اعتماد کرده و دوست داشته باشم، و فکر می کنم وقتی آنها پیرامون من هستند احساس خوبی در دیگر مردم ایجاد می کنم.

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله، من واقعاً تا همین اواخر با کسی در مورد آن با جزئیات صحبت نکرده بودم، بنابراین تقریباً درست شش ماه طول کشید تا همه چیزهایی را که در طول تجربه دیدم به طور کامل شناسایی و درک کنم. مدتی خودم را متقاعد کرده بودم که این فقط یک فلاش بک بسیار بد بود، تا این که به خواندن داستان‌هایی از تجربیات دیگران جذب شده و دریافتم که دقیقاً مطابق با تجربه ی من بود و عروج معنوی غیرقابل توضیحی که از آن زمان تجربه کردنش را شروع کرده بودم.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند با دقت بیشتری به خاطر می آورم. یک سال یا بیشتر پیش از این تجربه، CPTSD من آن قدر بد بود که در حالت گسست دائمی بودم. من به ندرت کارآمد یا حاضر بودم و دچار خاموشی های فراموشی/از دست دادن زمان زیادی. این واقعاً پس از آن رویداد شروع به تغییر کرد.

آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ بله، من همیشه تا حدودی حساس بوده ام، اما از زمان آن رویداد هدایای من منفجر شده اند. من پیش‌بینی‌های زیادی درباره ی مردم و دنیای اطرافم دارم که به حقیقت پیوسته‌اند. من پیام ها و بازدیدهایی از عزیزان درگذشته دریافت می کنم. من اطلاعات ذاتی از جزئیات شخصی غریبه ها دارم. من یک راهنمای روحی دارم که با من صحبت می کند و در تصمیم گیری روزانه به من کمک می کند.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجهند؟ سراسر تجربه با معنی است.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله، شش ماه پیش از این بود که توانستم اتفاقات رخ داده را واقعاً پردازش کنم، و پس از این که دوباره سیل آسا به سراغم آمد، در مورد آن نوشتم و آن را با خانواده و دوستانم به اشتراک گذاشتم. ابتدا نگران بودم که مرا جدی نگیرند، اما فکر می‌کنم آنها تغییری اصیل در شادی و انرژی من می‌بینند که باعث می‌شود باور کنند. دوست دارم فکر کنم به اطرافیانم کمک کرده ام که امید بیشتری به چیزهای خوب داشته باشند.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ نامطمئن. من دانش بسیار کمی داشتم - می دانستم آنها چه بودند اما هیچ جزئیاتی را نخوانده بودم. تنها چند ماه پس از این تجربه بود که من به پژوهش در مورد NDE ها تمایل پیدا کرده و دریافتم که یکی را تجربه کرده ام.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه احتمالا واقعی بود پردازش آن واقعا سخت و تا حدودی آسیب زا بود. من برای مدتی طولانی با سلامت روانی دست و پنجه نرم کرده و نگران بودم که آن را کاملاً از دست داده باشم. اما شهودم به من گفت که به خودم اعتماد کنم.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. از زمان تجربه، چیزهای غیرقابل توضیح زیادی برای من رخ داده که با گذشت هر روز تنها ایمان مرا به واقعی بودن آن تقویت می کند.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ من بسیار سپاسگزارم که این را در این زندگی آن قدر زود تجربه کردم.