کالی ک. تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




شرح تجربه:

شش ماه پیش از NDE-ام، یک رویای باورنکردنی عجیب و غریبی با عناصر نمادشناسی عمیقا مذهبی داشتم. محتویات رویا برایم شگفت بود؛ به ویژه با توجه به این که در آن زمان من یک آتئیست پارسا منش بودم و بدون وابستگی مذهبی یا طغیان بزرگ می شدم، زیرا خانواده ی من عموماً آگنوستیک بودند. وقتی NDE خود را تجربه می کنم، ناگهان به ماهیت این رویا به عنوان نوعی پیش گویی پی بردم.

رویا با نشستن من بر روی شاخه ی یک درخت بلوط کهنسال، مشرف به امواجی که در امتداد ساحلی آرام به هم می کوبیدند آغاز شد. پشت سرم، جنگلی انبوه بود. صحنه بکر بود. احساس باستانی وصف ناپذیری در این مکان وجود داشت، تقریباً گویی دست بشری به این مناظر نخورده و پیش از تمام تمدن وجود داشته است. من پایین به بدنم نگاه کرده، از این که به عنوان یک ناظر سوم شخص وجود داشتم، شوکه شدم. به طور معمول، من رویاها را به صورت اول شخص تجربه می کردم. در کمال تعجب، من اصلاً یک انسان نبودم؛ فقط یک پرنده ی قرمز کوچک، شبیه پرنده ی یک کاردینال. کنار دوست پسرم نشستم که او هم به شکل یک پرنده بود. همان گونه که در حال مشاهده ی جزر و مد بودیم، او به امواج پیش روی کننده اشاره کرد و گفت که باید جزر و مد بلندی باشد. موج خاصی وجود داشت که بالاتر و بالاتر می آمد. من سوئیچی را در خود تشخیص می دهم که روشن شده است. احساس می شد تقریباً روباتیک است و من سریع وارد عمل شدم. در آن لحظه، آگاهی من تقریباً از بدن فیزیکی من جدا شد. همان گونه که خودم را از سوم شخص تماشا می کردم، خود را در پایین تشخیص می دهم. من دیگر به افکار خود فیزیکیم متصل نبودم، اما در عوض شروع به گیج شدن از اعمال خود کردم. خودم را دیدم که شروع کردم به برداشتن شاخه‌های درختی که در آن نشسته بودم و چیزی را که به نظر می‌رسید یک قایق نجات بود از ریسمان و شاخه‌ها درست می کردم. آن موقع دریافتم که این جزر و مد معمولی نبود، بلکه یک سونامی داشت نزدیک می شد. همانطور که من این تلاش غریزی را برای بقا شروع کردم، دوست پسرم در حال تلاشی گسترده بود که بداند من چه کار می کنم، و چرا این کار را انجام می دهم. او فریاد زد که ما باید بدویم، اما چیزی در من باعث کوک او شده بود. در همان آخرین لحظه، وقتی سونامی به ساحل برخورد ، من خودم و دوست پسرم را به بالای قایق کشیدم. موج همه چیز را در مسیرش در خود فروبرد و ناگهان ما با با چشم اندازی ۳۶۰ درجه ای احاطه شده بودیم که چیزی جز پهنه ی اقیانوس نبود.

با احساس اضطرار شدیدی که خودم و همچنین دوست پسرم را گیج کرده بود، شروع به پارو زدن در قایق کردم. او با التماس برایم توضیح داد که من به تنظیم کردن ادامه دادم. دور تا دور آبی اعماق دریا و آسمان صاف بود. ناگهان در میان پاروزنی پرشور من، قایق با دیواری برخورد می کند. شروع می کنم به دریافتن این که صحنه پیش از من روی این دیوار نقاشی شده بود. تقریباً همانند صحنه ی پایانی نمایش ترومن بود. من به این دیوار نگاه می کنم تا سیستمی نردبان مانند را ببینم که به من اشاره می کند از آن بالا رفته تا ببینم فراسوی آن چه چیزی بود. به دلایلی نتوانستم از پاهایم برای بالا رفتن از این نردبان حاوی سیزده پله ی فلزی استفاده کنم. وقتی صعودم را شروع کردم، دوست پسرم عقب ماند. صعود به طرزی باورنکردنی سخت بود زیرا فقط می توانستم از بازوهایم برای بالا رفتن از نردبان استفاده کنم. اما با هر پله‌ای که بالا می‌رفتم، وزنم سبک‌تر و سبک‌تر می‌شد، زیرا بدنم شروع به تبدیل شدن به شکلی انسانی کرد. در چند پله ی آخر، تقریباً احساس بی‌وزنی می کردم، عملاً بر فراز صخره شناور بودم.

وقتی به بالا رسیدم، نور سفید درخشانی تا جایی که چشم کار می کرد در همه چیز نفوذ می کرد. مه غلیظ باعث تحریف بیشتر منظره می شد. نور کور کننده بود، اما دردناک نبود. مانع دیدم از هر چیزی فراتر از ده یا پانزده متر می شد. تنها چیز قابل مشاهده یک پرده ی بیضی شکل بود که با رزهای سفید زیبا تزئین شده بود. هوشیاری من به بدن فیزیکی من بازگشت و دیدگاه من به اول شخص برگشت نمود.

من به طور طبیعی خواب می دیدم و احساس می کردم که فراخوانده شده ام تا زیر داربست راه بروم، تا آنچه را فراتر از مه وجود داشت، کشف کنم. شروع کردم به نزدیک شدن به سازه و پس از طی چند قدم، چهره ای از آن سوی مه پدیدار و از سمت راستم به من نزدیک شد. مرد سالمندتر حدوداً '۵ و "۱۱ بود. ردای قرمز بلندی پوشیده بود و در دست راست خود یک عصای چوبی حمل می کرد. ریشش دراز و سفید بود. با مهربانی به سمت من آمد و با گذاشتن عصایش بر سینه ام مانع نزدیک شدنم به پرده شد. با کنجکاوی به او نگاه کردم، در حالی که می پرسیدم چرا مرا متوقف کرد؟ او با چهار کلمه ی ساده پاسخ داد که با من مانده است. شما هنوز آماده نیستید. گیج شده از او پرسیدم منظورش چه بود؟ او دوباره گفت: "تو فقط هنوز آماده نیستی." سپس روی برگرداند و در راهی که (از آن) آمده بود ناپدید شد. در این مرحله، دوست پسرم خود را به بالای صخره پرتاب کرد. او ظاهراً آن بی وزنی را که من در طول صعودم داشتم تجربه نکرد. او آخرین نگاه مرد را پیش از ناپدید شدن در میان مه گرفت. از من پرسید آن آقا که بود؟ من پاسخ دادم که نمی دانستم. او با اشاره به داربست ها، می پرسید که من چرا مسیر را دنبال نکرده بودم. به او گفتم که نمی توانستم از آستانه عبور کنم. او از من پرسید چرا؟ به او گفتم آن مرد به من گفت که من هنوز آماده نبودم. سپس از رویایم بیدار شدم.

وقتی از خواب بیدار شدم، به‌ طرزی باورنکردنی گیج بودم، مخصوصاً با توجه به عدم تدین من و زمینه ی محتوای این رویا. در این که آقایی که در برابر من ظاهر شد، خداگونه بود، صرف نظر از این که من مؤمن بودم یا نبودم، شکی وجود نداشت. این مشاهده بدون ابهام بود. افزون بر این، به نظر می‌رسید که جنبه‌هایی از رویای من وجود داشت که علی رغم ناآشنایی من با متون مذهبی، عمیقاً نمادین بود. این رویا از نظر شدت با بقیه متفاوت بود و از بسیاری جهات با تمام وجود واقعی. با این حال، من هیچ تمایلی به ربط دادن این اطلاعات نداشتم، یا این که این ادعا که من «هنوز آماده نبودم» چه معنایی می توانست داشته باشد. و بنابراین، من ناتوان از تشخیص اهمیت آن، این رویا را کنار گذاشتم.

شش ماه بعد همه چیز معنا پیدا کرد. رویا یک پیش‌بینی NDE-ی من بود. NDE با یک حمله ی قلبی ایجاد شد. من احساس دردهای شدید قفسه ی سینه و سپس بی حسی در اندام هایم را داشتم. این کمبود احساس شروع به پخش شدن به مرکز بدنم کرد.

هنگامی که هوشیاری ام به سمت سقف بالا رفت، شروع به احساس بی وزنی کردم. با ترحم پایین به بدن رنجورم نگاه کردم. سپس، اتاق با برق نوری طلایی و درخشان پر شد. من از طریق یک تونل سفر کردم که اسرار کیهانی جایگاه من بر روی زمین را آشکار کرد. من احساس درک شدیدی داشتم، با این حال این دانش به حدی بود که نمی‌توان آن را با عبارات انسانی توصیف کرد. آنجا یک احساس سکون و آرامشی وجود داشت که با این شناخت مرا تحت تأثیر قرارداد.

ناگهان، یک مرور زندگی را تجربه می کنم. زندگی من جلوی چشمانم به نمایش درآمد و هر اتفاق بی‌اهمیتی را که تا به حال داشته‌ بودم شرح می‌داد. آن در برابر من مانند یک فیلم روی پرده پخش می شد. این تجربه به نظر می رسید که هم در یک لحظه اتفاق افتاد و هم در یک ابدیت. این تجربه ی دوگانه در تمام جنبه های رویداد نفوذ کرد. نه تنها یک مرور زندگی را آنطور که از گذشته به حال رخ داده بود، بلکه از حال تا گذشته را نیز تجربه کردم. من هر رویدادی را از منظر سوم شخص دیدم، بلکه همچنین رویدادها را همانطور که در زمان واقعی اتفاق می‌افتند، بار دیگر تجربه کردم. از هر رویدادی که تا به حال تجربه کرده بودم موجی از عواطف را احساس می کردم، به عنوان چرخه ای بی پایان از شادی، غم، عشق، بیم، آرامش، اضطراب و غیره. تاثیرگذارترین بخش این تجربه، زیستن دوباره ی آسیب زاترین لحظاتم بود، که از نظر عاطفی توسط دیگری آسیب دیده بودم. در طی آن وقایع، من نه تنها هر عواطفی را که در آن لحظه احساس کرده بودم، بلکه هر حسی را که فردی که به من درد تحمیل می کرد تجربه می نمود را احساس کردم. نه تنها این، بلکه من عواطفی را که طرف مقابل تا آن لحظه در زندگی هایشان تجربه کرده بودند را نیز احساس می کردم. این برای من به طرزی باورنکردنی روشن‌گر بود و حس بزرگی از همدلی و بخشش برای فاحش‌ترین آسیبی که احساس کرده‌ بودم به من داد. این طور نبود که من احساسی از شرایط دقیق گذشته ی آنها داشته باشم، یا یک حس دانای کل از تاریخ خاص آنها که بتوانم پس از این تجربه، دانش غیرممکنی را با خود بازگردانم. اما، حس شناخت و درک بیشتری از وضعیت عاطفی آنها داشتم که آنها را به سمت آن اعمال وحشتناک سوق می داد. من همچنین درک کردم که چگونه اعمال من می تواند پیامدهای عاطفی ناخواسته ای برای دیگران داشته باشد. من درک کردم که چگونه می توانم در ماجرای شخص دیگری به عنوان یک دشمن تصور شوم. همه چیز در آن لحظات معنا پیدا کرد. درس های وصف ناپذیری که از این وقایع آموختم به من احساس آرامش، تفاهم و همدلی بی حد و حصری داد. من بدون هیچ تردیدی می‌دانستم که همه چیز به دلیلی اتفاق می‌افتد، و افزون بر این، همه چیز باید به همان شکلی پیش می‌رفت که پیش رفته بود.

هنگامی که از این تجربه بازگشتم، هرگز احساسات وصف ناپذیر دانش و درس هایی که آموخته بودم را رها نکردم. همچنین سرانجام دریافتم آن شخص در رویای من چه منظوری داشت وقتی به من گفت هنوز آماده نبودم.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ تجربه ی نزدیک به مرگ: 2020/09/14

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا یک رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ بله بیماری. حمله ی قلبی رویداد تهدید کننده ی زندگی، اما نه مرگ بالینی. حمله قلبی

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کاملا دلپذیر

آیا احساس کردید از بدن خود جدا شده اید؟ نه من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری روزمره ی شما مقایسه می شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. حس می کردم همه چیز به یکباره اتفاق می افتد. همه چیز از گذشته، آینده و حال، از هر نقطه ی کره ی زمین، از هر دیدگاه انسانی. یک ارتباط متقابلی وجود داشت که قابل توصیف نیست.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ بررسی زندگی.

آیا افکار شما تسریع شده بودند؟ به طرزی باورنکردنی سریع

آیا به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنی خود را از دست داد همه چیز یکباره اتفاق می افتاد. زمان دیگر قابل توصیف نبود. به نظر می رسید که رویدادها هم در یک لحظه و هم در یک ابدیت رخ می دهند.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بودند؟ به طرزی باورنکردنی زنده تر

لطفاً بینایی خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. وقایع مرور زندگی هم در یک لحظه ی کوتاه و هم در یک ابدیت اتفاق افتاد. وقایع به طرز غیرقابل درکی سریعی رخ دادند.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره تان که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. شنوایی عادی من ضعیف شده بود، روشی که من "شنیدن" را تجربه کردم به نوعی تله پاتیک بود.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید؟ نه

آیا به درون یا از میان یک تونل عبور کردید یا از آن گذشتید؟ بله، توصیف تجربه ی تونل بسیار سخت است. من از این سفر جایگاه خودم را در کیهان، بلکه همچنین به هم پیوستگی هر رویداد دیگر و موجود ذی شعوری را درک کردم.

آیا در تجربه ی خود موجوداتی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ نه

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ یک نور به صورت غیرعادی درخشان

آیا نوری غیرزمینی دیدی؟ بله، برقی طلایی از نور درخشان، بسیار شدید و در عین حال نه کورکننده. همه چیز را در بر گرفت.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ نه

چه عواطفی را در طول تجربه احساس کردید؟ درک بسیار زیاد، شفقت و همدلی بی پایه و اساس، آرامش، صفا.

آیا یک احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی

آیا یک احساس خوشی داشتید؟ خوشی باور نکردنی

آیا یک حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده ام یا با آن یکی هستم

آیا ناگهان به نظر می رسید همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد کیهان. من جایگاه خودم را در جهان هستی و همچنین در تاریخ بقیه، در زندگی ام درک کردم. احساس می کردم انگار دلیل همه چیز، از جمله رویدادهای زمینی و نظم طبیعی جهان را می دانم.

آیا صحنه هایی از گذشته تان به سراغتان آمد؟ گذشته به صورت خارج از کنترلی در برابرم چشمک زد. من هر رویدادی را که از گذشته تا به امروز و از حال به گذشته که در زندگیم رخ داده بود، تجربه کردم. به نظر می رسید وقایع از حافظه ظاهر می شوند، همانند اتفاقاتی که به محض گذشت آن لحظه فراموش کرده بودم، اما بی درنگ آنها را به عنوان متعلق به خودم تشخیص دادم.

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ نه

آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسبدید؟ نه

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان چه دینی داشتید؟ غیروابسته- بی خدا. من یک بی خدای تلخ بودم، از پیشنهاد موجودی الهی که رنج زمینی را مجاز می‌داند خشمگین بودم.

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه شما تغییر کرده است؟ بله، من خودم را معنوی می دانم، در شرایطی که پیشتر یک آتئیست تلخ بودم.

هم اکنون دین شما چیست؟ ادیان دیگر - عصر جدید. من خودم را معنوی می‌دانم و قدرتی بالاتر را در معنایی نه همانند انسان تایید می کنم.

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که با باورهایی که در زمان تجربه ی خود داشتید اصلا مطابقت نداشت. من پیش از این تجربیات یک آتئیست بودم. من به خدا یا موجودی الهی باور نداشتم. من نه تنها یک بی ایمان بودم، بلکه به طرزی باورنکردنی از این فکر خشمگین بودم که اگر خدا وجود داشت، او اجازه می داد قساوت و رنج بر روی زمین وجود داشته باشد. به نظر می‌رسید این تصور از یک موجود الهی که رنج باید وجود داشته باشد، دور از انتظار بود، و چیزهای بعدی باور من را مبنی بر این که چنین چیزی وجود نداشت، نشان داد.

آیا به دلیل تجربه‌تان تغییری در ارزش‌ها و باورهایتان داشتید؟ بله من نسبت به اعتقادات معنوی و مذهبی باز و کنجکاو هستم. من دیگر نسبت به ایده ی خدا خشمگین نیستم. من برای چالش هایی که با آن روبرو هستم به عنوان فرصت هایی برای رشد و تجربه ارزش قائلم.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی روبرو شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ من با یک موجود مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت روبرو شدم. در رویای پیشگویی خود که شش ماه پیش از NDE-ام رخ داد، چهره ای را تجربه کردم که به من نزدیک شد. او مردی مسن بود، با ریش سفید بلند، ردای قرمز و عصای چوبی. همان طور که تلاش می کردم به آستانه ای فراتر از مه نزدیک شوم، او مرا متوقف کرد و به من گفت "تو هنوز آماده نیستی".

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم

آیا با موجوداتی روبرو شده اید که پیشتر روی زمین زندگی می کردند و در ادیان با ذکر نام توصیف شده اند(مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ نامطمئن. در رؤیای پیشگویی من، چهره ای که به من نزدیک شد، فقط به عنوان خدا قابل توضیح به نظر می رسید.

در طول تجربه ی خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از مرگ به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود، اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، آشکار شد که تمام تجارب آگاهانه، تکه تکه شدن این انرژی الهی است، و با وجود مکانی-زمانی منحصر به فرد است. با این حال، خود این انرژی خدا محدود به زمان- مکانی نیست، و در بی‌نهایتی خود گسترش می‌یابد. دلیل وجود پاره پاره ی ما به خاطر تجربه ی خداوند است که به دلیل ذات او نمی توان آن را داشت.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ بله، درکی قطعی وجود داشت که یک انرژی خداگونه ی غیرانسانی بر دلیل وجودی ما حاکم است.

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای در مورد هدف خود کسب کردید؟ آری هدف از وجود ما آشکار شد. ماهیت ضرورت همه ی رویدادها به عنوان یک پیوستگی آشکار گردید.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ بله هدف زندگی بیان و تجربه ی خداوند است. تنها چیزی که ممکن است این خواهد بود که خود خدا نمی تواند وجود را تجربه کند، و بنابراین آگاهی او به گونه ای تکه تکه شده است که احساس ما اجازه می دهد تا یک بیان خاص از یکی از ویژگی های نامتناهی او را بیان کند. این عبارت به تجربه ای اجازه می دهد که خدا نمی تواند به تنهایی از طریق غیرمکانی بودن خود به آن دست یابد زیرا او ذاتاً نامحدود است.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ نه

آیا اطلاعاتی در مورد چگونه گذراندن زندگی هایمان به دست آوردید؟ نه

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد دشواری ها، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ بله هر اتفاقی که می افتد دلیلی دارد. نه تنها این، بلکه باید به این شکل خاص اتفاق می‌افتاد، و غیر از این نمی‌توانست باشد. چالش ها اجتناب ناپذیرند و بدون آنها، خداوند نمی تواند بی نهایت خود را گسترش دهد و تجربه به خودی خود امکان پذیر نخواهد بود.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق کسب کردید؟ نه

پس از تجربه تان چه تغییراتی در زندگی شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگیم. من برای همه ی رخدادهای زندگی سپاسگزاری تازه ای دارم. احساس می کنم زندگی هدفمند و معنادار است. من دیگر به چالش‌های زندگی‌ام با اضطراب نگاه نمی‌کنم، بلکه اهمیت آنها را به عنوان بخشی از داستانم درک می‌کنم. من برای دیگران شفقت و درک بی حد و حصری دارم. من دیگر از امتحانات و مصیبت هایی که متحمل می شوم احساس بدبختی نمی کنم. من به آینده امیدوارم. من از زندگیم احساس رضایت دارم. من دیگر از مرگ نمی ترسم و با چیزهای اجتناب ناپذیر احساس آرامش می کنم.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه تان تغییر کرده است؟ من رابطه ی قوی تر و همدلانه تری با خانواده ام دارم. آری

پس از NDE:

آیا بیان این تجربه با کلمات دشوار بود؟ بله، دانش آنقدر ژرف، انقدر ماورایی بود، که نمی توان آن را با زبان بیان کرد.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند، دقیق به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. این تجربه با تمام وجود از خود زندگی واقعی تر بود. تأثیر این تجربه بیشتر از هر رویداد دیگری در زندگی من وزن داشت و بنابراین آن را زنده تر از دیگر تجربیات به یاد می‌آورم.

آیا پس از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمول یا ویژه ی دیگری دارید که پیش از تجربه نداشته اید؟ نه

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه هستند؟ بررسی زندگی به من یک احساس همدلی و شفقت نسبت به دیگران داد که به طور قابل توجهی روحیه ی مرا در زندگی تغییر داده است.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ بله (پس از)چند ساعت. آن شخص به من کم محلی کرده، و مرا باور نکرد.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه ی نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ نه

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه باوری داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود. پس از تجربه‌ام، رویای پیش‌بینی‌ام معنا پیدا کرد و تنها این باور را که این تجربه واقعی بود، مستحکم ساخت.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه باوری دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. زندگی من به طور قابل توجهی به سمت بهتر شدن تغییر کرده است. من به پدیده ی NDE-ها نگاه کرده و می دانم که در این تجربه تنها نیستم.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ نه

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود بیفزایید؟ نه

آیا پرسشهای دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در انتقال تجربه ی خود بپرسیم؟ تجربه ی من شامل یک رویای پیش‌آگاهی شش ماه پیش بود، فکر می‌کنم ارزش آن را دارد که پرسشی در این مورد بگنجانیم.