گیل تی. تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید


تجربه:

به منظور انجام یک جراحی سطحی و مختصر، مرا بیهوش ساختند تا کیست‌های موجود در کانال‌های واژنم را بسوزانند. پزشکان به من گفتند پس از اتمام موفقیت‌آمیز جراحی، ناگهان من به شدت، شروع به سرفه‌ نمودم. به من چنین گفته شد که هنگامی که دکتر، دهان مرا پوشاند من دیگر، قادر به تنفس از طریق بینی نبودم.

من تنها می‌توانم واپسین سرفه‌ام را به یاد آورم! چنان سرفه‌ای کردم که روحم از بدنم خارج گشت و دیدم پزشکان بر فراز تخت جراحی، سرگرم فعالیت بر روی من می‌باشند. آنگاه از میان یک تاریکی عجیب، عبور نمودم. این بخش را نمی‌توانم به خوبی به یاد آورم. تنها به یاد می‌آورم که ناگهان، درون رودخانه‌‌ای جاودان از اشکال هندسی نیمه شفافی، غوطه‌ور گردیده بودم که هر یک در اندازه‌ی حقیقی خود بودند. تمامی آنان، اشکالی چند ضلعی بودند و در میانشان هیچ دایره یا مثلثی، دیده نمی‌شد. تک تک آنان، شکل‌هایی کم رنگ و روشن بودند: زرد کم رنگ، صورتی و آبی روشن. من شاهد آن رودخانه‌ که به سوی بی‌نهایت در جریان بود بودم و می‌دانستم خود نیز درون آن حضور دارم.

اندوهی وصف‌ناپذیر بر من مسلط گشت. آن مکان برای من، محلی بسیار عجیب بود. به یاد والدین و برادرم افتادم. می‌دانستم آنان هرگز، باری دیگر مرا نخواهند دید. نمی‌خواستم آنجا بمانم .... آرزوی بازگشت به جهان جسمانی خودمان را داشتم جایی که قادر باشم یک میز را همچون یک میز و یک صندلی را همچون یک صندلی ببینم.

در عوض به شدت، احساس تنهایی نمودم. من در بی‌نهایت برای همیشه، گم گشته بودم. شرایط به گونه‌ای بود که گویا در ابدیت، درون زندانی انفرادی، تنها با افکار و احساسات خودم محبوس گردیده بودم. همه چیز را به یاد می‌آوردم( اما مروری بر زندگانی نداشتم ). به شدت به بازگشت به جهان مادی می‌اندیشیدم. شاید این مسئله برای من، بسیار وحشت‌آور بود. از آن تنهایی به راستی، بیزار بودم.

به خوبی، آگاه بودم نقطه‌ای در پس من وجود دارد که اگر از آن می‌گذشتم دیگر، اجازه‌ی بازشت به دنیا را نداشتم. آن نقطه، علامت‌گذاری نگشته بود اما من از وجودش مطلع بودم. قادر بودم پشت آن نقطه را نیز مشاهده نمایم. شرایط در پس آنجا نیز درست همانند وضعیت در محلی بود که من در آنجا حضور داشتم.

ناگهان، نیرویی عظیم را حس کردم که مرا به عقب راند و مرا از میان مقعدم وارد جسمم نمود. ابتدا در پاها و بعد در دستانم احساس سوزش نمودم. چشمانم را گشودم و نخستین صحنه‌ای را که دیدم مثلثی بود که کنج دیوار با سقف، ایجاد نموده بود. دیوار‌ها به رنگ سبز روشن و سقف به رنگ سبز تیره بود.

دکتر به اتاق من آمد و پس از ملاقات، چنین گفت که من تمامی خدمه‌ی بیمارستان را وحشت زده نموده بودم. او ابراز داشت که صورت من به رنگ بنفش درآمده و چشمانم به نحوی وحشتناک، باز مانده بود. دکتر گفت که پاسپورت مرا از درون کیف دستیم درآورده بود تا با سفارت آمریکا، تماس گیرد تا آنان نیز مرگ مرا به خویشاوندانم اطلاع دهند.

پس از این تجربه با یکی از نزدیک‌ترین دوستان پدرم که دکترای فلسفه و رئیس پیشین آموزگاران تورات در لیما و مکزیکوسیتی بوده است صحبت کردم. او به من گفت که مشاهدات من یک رویا نبوده است چرا که اگر رویا می‌بود او می‌توانست معنایش را برایم توضیح دهد.

یکی دیگر از دوستانم یک روانپزشک و نویسنده می‌باشد. او نیز به من گفت که آن رویداد، یک توهم نبوده است.

پس از آن به آمریکا بازگشتم. باری دیگر در نواحی فوقانی دستگاه تنفسی، دچار عفونت گردیدم. سرانجام به منظور رهایی از عفونت، مجبور به انجام جراحی انحراف بینی گشتم.

تبدیل به جوینده‌ای دیوانه گردیده‌ام. کتبی متعدد، مطالعه نموده‌ام و به فرقه‌ها و مذاهبی گوناگون پیوسته‌ام تا پاسخ پرسش‌هایم را به دست آورم. کتاب‌های عرفان یهودیت را نیز خریداری نموده‌ام. به نظر من موجودی ماوایی، مرا در مسیر پژوهش‌هایم راهنمایی می‌کند. مراحل تعالی روحانی را می‌گذرانم و از نظر معنوی، تکامل یافته‌ام.

می‌دانم راهنمایانی روحانی و ماورایی دارم. هنگامی که آنان مطلبی را هدایت می‌کنند یا آنکه با فردی که قرار بوده است ملاقات نمایم رو به رو می‌شوم می‌دانم که کار آنان بوده است.

اندکی پس از آن تجربه از مطالبی، آگاه گشتم که پیشتر هرگز از آنان اطلاعی نداشتم( البته بدون آنکه در آن زمینه‌ها، مطالعه یا کوششی نموده باشم ) .... همچون برخورداری از دانشی ذاتی یا توانایی ارتباط تلپاتی با افرادی مشخص( نه همه ).

برای مثال، هنگامی که در شهر کاراکاس در کشور ونزوئلا زندگی می‌کردم به یک مهمانی در خانه‌ی سناتور رفتم. پسر سناتور، یکی از دوستان من بود. پس از آنکه از حضور در میان آن جمع سطحی‌نگر، خسته شدم به کتابخانه‌ی خانه رفتم و بی‌اختیار، آغاز به جستجو در میان کتاب‌های آنجا نمودم. کتاب شیث، سخن می‌گوید نوشته‌ی جین رابرت که کتابی با جلد و برگ‌هایی نازک بود نظر مرا به طرزی ویژه‌، جلب نمود. هنگامی که دوست من رویت نمود من سرگرم مطالعه‌ی آن کتاب می‌باشم پیشنهاد کرد کتاب را نزد خود، نگاه دارم. شیث در توضیح بسیاری از مسائل، نقشی مهم، ایفا نموده است. امروزه از شیث در حلقه‌های فیزیک کوانتم، یاد می‌شود چرا که او پیش از آنکه تمامی فیزیکدانان از وجود سازهای زهی مطلع باشند موضوع سازهای زهی را مطرح ساخته است. راهنمایان ماورایی من فردی را به سوی من هدایت نمودند که اکنون، یکی از بهترین دوستان و راهنمایانم می‌باشد. ایشان شیمیدان، ریضیدان و یکی از نخستین متخصصان فیزیک کوانتوم می‌باشند و همچون بسیاری دیگر از نوابغ، ایتالیایی هستند و با ما دو بار در سال، ملاقات می‌نمایند. من در دیدارهایمان، مطالبی را به ایشان می‌آموزم و ایشان نیز مفاهیمی پیشرفته را برای من توضیح می‌دهند.

یکی از دوستان برادرم پس از تماس با من، مرا به مجمعی در خصوص فن کنترل ذهن، دعوت نمود. سالن کنفرانس، مملوء از پزشکان، دندانپزشکان، استادان و دیگر اشخاص علمی بود. هنگامی که سخنران به موضوع راهنمایان روحانی، اشاره نمود من دستم را بلند کردم و پرسیدم: این راهنمایان، چه کسانی هستند؟ معمولا در سخنرانی‌ها، رهبران کنفرانس با من، بسیار خشن می‌باشند و هرگاه، پرسشی را مطرح می‌سازم به سختی، پاسخی می‌گیرم. حتی گاهی، مستقیما به من اهانت می‌کنند. یکی از حضار که دختری پشت من بود هنگامی که برخورد و سوء استفاده‌ی سخنران را مشاهده نمود در صدد دفاع از من برآمد و ابراز داشت: شاید او جدید می‌باشد و پیشتر از این قبیل مفاهیم را درک ننموده است! آنگاه، سخنران، چنین گفت: چه کسی؟ این خانم؟ .... می‌خواهم این خانم را خدمت تمامی شما حضار، معرفی کنم. اگر هر یک از شما از ده سال پیش تا همین حالا به مطالعه در خصوص مضامین مذکور بپردازید به میزانی که اکنون، این خانم کوچک می‌داند نخواهید دانست! دانش او در زمینه‌ی علوم ماورایی، مرموز و از این قبیل علوم، تقریبا جامع می‌باشد!

من در کلاس او، نحوه‌ی به دام‌اندازیی انرژی را آموختم. حتی شیوه‌ی شفا با دستان و ذهن را نیز آموختم و تلاش کردم به دیگر ابعاد نیز داخل شوم. فنون مذکور، همان فنونی می‌باشند که در هیبنوتیزم و خود -الهام بخشی( تصور )، مورد استفاده واقع می‌شوند.

به ندرت از توانایی‌های شفا بخشیم استفاده نموده‌ام اما هنگامی که به این عمل می‌پردازم دستانم، داغ می‌شوند و حتی گاهی، ورود درد به آنان را نیز حس می‌کنم.

اکنون می‌خواهم به توضیح تجربه و آنچه که آموخته‌ام خدمت شما بپردازم:

هنگامی که پیکرم را ترک نمودم هنوز احساسات و افکاری داشتم بنابراین، روح( یا روح من )، جسم را با مجموعه‌ای مشخص از انرژی( احساسات و افکار )، ترک می‌نماید. نمی‌توانم بگویم روح تا کجا یا با چه سرعتی می‌تواند سفر کند اما مطمئنم توانستم از جهان مادی خودمان عبور و به عالمی دیگر که در آن، تجربیات از جنس افکار و انرژی می‌باشند وارد گردم. هر نوری را که من در آنجا مشاهده نمودم در واقع، یک روح بود. من در میان رودخانه‌ای ابدی از ارواح، غوطه‌ور بودم. در کابالا( عرفان یهودی )، خدا با نام عین سوف، یاد می‌شود. معنای واژه‌ی عین سوف در زبان یهودیان، بی‌نهایت است. به عبارت دیگر از نظر عرفان یهودی، خدا همان بی‌نهایت است. بسیار خوب! بی‌نهایت از چه چیز؟ تمامی اروح گذشته، حال و آینده. هر روح، بخشی از خدا یا بی‌نهایت به احتساب می‌آید بنابراین، انرژی( احساسات و افکار )، دارای قدرتی متعالی می‌باشد! اینک می‌فهمم چرا به فردی که مفهومی را درک نموده است می‌گویند روشن شد.

من در کجا بودم؟ در بهشت یا جهنم؟ در واقع، شما به یک محل می‌روید. در صورتی که پس از ورود به آن محل بتوانید با دیگر نورها، ارتباط برقرار نمایید آنگاه شما تنها نبوده و در بهشت، هستید! اگر موفق نگردید با دیگر ارواح، ارتباطی برقرار نمایید آنگاه شما در رودخانه‌ی ابدیت، گم گشته‌اید و با افکار و احساسات خودتان تنها خواهید ماند! در نظر من، این رویداد، همچون گرفتاری در زندان انفرادی ابدیت می‌باشد. اگر این جهنم نیست نمی‌دانم جهنم کجاست! اکنون معتقدم عشق، همان نیروییست که قدرت برقراری ارتباط را ایجاد می‌نماید. این قضیه، همان قاعده‌ی اساسی ارتباط می‌باشد تا با ارتباطمان با دیگر ارواح، بخشی از خدا شویم( و به سوی او بازگردیم ). من می‌دانم با توجه به شیوه‌ی زندگانیم پیش از آن تجربه، لیاقت کسب توانایی آن ارتباط را کسب ننموده بودم.

متاسفانه، اینک نیز گاهی اوقات به همان شیوه‌ی نادرست زندگانی بازمی‌گردم. هنوز هم در حالی که در جستجوی یافتن پاسخ‌هایم می‌باشم لازم است رشدد نمایم. در واقع تا سال ۱۹۸۶ نتوانستم به شیوه‌ای درست از زندگانی، نائل گردم. در سال ۱۹۸۷ همسرم را ملاقات نموده و در سال ۱۹۸۸ با یکدیگر ازدواج نمودیم. زندگانی و ارزش‌های من به کلی، دگرگون گشته‌اند تا جایی که حتی خانواده‌ی خودم نیز دیگر واقعا مرا نمی‌شناسند.

عیسی، راست گفت آنگاه که ابراز داشت: خدا، همه جا هست درون، برون و هر جای دیگر که بتوانید تصورش را کنید. رودخانه‌ی ابدیت از اتحاد تمامی ارواح با یکدیگر، متشکیل گردیده است. ما همه، بخشی از خدا هستیم و خدا نیز هر آنچه که هست می‌باشد. در آیین یهودیت می‌گوییم: بشنو ای خدای اسرائیل، ای ارباب ما، ای خدا و ارباب یگانه.

در عرفان یهودی، روح از خدا، نشات گرفته است و به سوی او در حال بازگشت می‌باشد. اگر مسیر مذکور را به تصویر درآورید به علامت جاودانگی در علم ریاضی خواهید رسید.

در آیین یهودیت به ما چنین آموزش داده شده است که هیچ یک از ما مجاز به بر زبان آوری نام خدا نمی‌باشیم و حتی چهار حرف مقدس یهوه نیز نمی‌بایست از حنجره‌ی جسمانی ما تلفظ گردد. در واقع، ما در حال تلفظ این نام درهر لحظه‌ از زندگانی خود می‌باشیم. اسم مذکور در هر نفس ما حضور دارد. اگر هنگام دم، یه به وجود ما داخل و در بازدم، وه از آن خارج نشود در همان آن، حیات ما متوقف می‌گردد.

پرسش دیگری که برایم پدید آمده بود آن بود که: اگر پیش‌تر من در آن مکان، حضور نداشتم چگونه می‌دانستم در صورت عبور از آن نقطه، دیگر امکان بازگشت را نخواهم داشت!

من در آن لحظه، هم قادر بودم ادامه دهم و هم به شدت، مایل بودم از آن نقطه، عبور ننمایم اما پرسش، اینجاست که اگر پیش‌تر در آن رودخانه‌ی ابدی، حضور نداشتم چگونه از این مطلب، آگاه بودم؟ آن نقطه، علامت‌گذاری نگردیده بود و از طرفی هم به یاد نمی‌آورم در چنین مکانی بوده باشم.

سرانجام به این نتیجه رسیده‌ام که به احتمال زیاد، من قبلا در این مکان، حضور داشته‌ام اما در لحظه‌ی تولد، این واقعیت را فراموش نموده‌ام. پاسخ دیگری در این خصوص به ذهن من نمی‌رسد.

از یکی از آموزگاران معروف تورات در مرکزی در سن پائلو در برزیل در خصوص علت بازگشتم به دنیا، سوالی پرسیدم. او پاسخ داد: دلیل بازگشت تو فقط، لطف و دلسوزی خدا بوده است.

هنوز حس می‌کنم ماموریتی دارم که می‌بایست به انجام رسانم اما نمی‌دانم آن ماموریت چیست. آنچه را که از آن تجربه آموختم بسی بیش‌ از آن است که بتوانم در یک بعد از ظهور در متنی کوتاه، بیان نمایم.

اطلاعات پس زمینه‌ای:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: ۱۹۷۳

عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا در زمان وقوع تجربه، خطری مرگبار، زندگیتان را تهدید می‌نمود؟ بله. عمل جراحی انحراف بینی بر روی من صورت پذیرفت. دارویی به منظور کاهش ترشحات بینی به من داده نشد. در آن دوران، سیگار می‌کشیدم. ماده‌ی بیهوشی مورد استفاده، کتالار بود. پزشک، مرگ مرا تایید نمود. رسما، مرده اعلام گشتم.

محتوای تجربه‌ی تان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ مثبت

تجربه شامل: احساس خروج از جسم نیز می‌شد.

آیا احساس کردید از جسمتان جدا شده‌اید؟ آری در متن فوق به تشریح به توضیح این مطلب پرداخته‌ام.

در طول تجربه، چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ در سراسر مدت تجربه، کاملا هوشیار بودم. اندیشه‌هایم بسیار واضح بود و اندوهی وحشتناک را تجربه نمودم.

به نظر شما سرعت گذر زمان، تند یا کندتر گردید؟ به نظر می‌رسید همه چیز در یک لحظه در حال وقوع می‌باشد یا زمان ایستاد یا من درکم از گذر زمان را از دست دادم. چیزی ندیدم که مشابه شیی در زمین باشد! ابعادی گوناگون را درک نمودم. بدون استفاده از چشمانم می‌دیدم گویا در ابری آسمانی بودم. من در بی‌نهایت بودم و می‌خواستم از آنجا خارج شوم. نمی‌دانم آن تجربه، چه مدت به طول انجامید.

شنیده‌هایتان با حالت عادی تفاوتی داشت؟ چیزی جز، زمزمه‌ی افکارم را نمی‌شنیدم.

آیا از تونلی عبور کردید؟ مطمئن نیستم. ابتدا، پزشکان را دیدم که بر فراز پیکرم سرگرم فعالیت بودند سپس به سرعت از میان تاریکی عبور نمودم و خود را در دروخانه‌ی ابدی ارواح یافتم.

آیا با فردی که قبلا درگذشته یا شخصی که هنوز هم زنده است روبه‌رو شدید؟ خیر.

تجربه شامل: رویت نور نیز می‌گشت.

آیا نوری فرازمینی مشاهده کردید؟ آری، من در میان رودی از موجوداتی نورانی بودم.

به نظرتان به عالمی فرازمینی وارد شدید؟ به محلی وارد گشتم که بسیار مرموز و به وضوح، فرا زمینی بود.

تجربه شامل: درک احساسات قوی نیز می‌شد.

طی این رویداد، چه نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ اندوهی وحشتناک و حسرت به منظور بازگشت به دنیا مرا در خود، غرقه ساخت.

تجربه شامل: کسب دانشی ویژه نیز می‌گشت.

آیا لحظه‌ای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهم همه چیز می‌باشید؟ بی‌تردید، همه چیز درباره‌ی کائنات را درک نمودم. می‌دانستم اگر از نقطه‌ای مشخص بگذرم امکان بازگشت را نخواهم داشت. به درون ابدیت می‌نگریستم.

صحنه‌هایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ گذشته‌ام بی‌آنکه در اختیارم باشد در قالب صحنه‌هایی در مقابلم پدیدار گشت. از نقطه‌ای که نمی‌بایست از آن عبور نمایم آگاه بودم. فقط خدا می‌داند چگونه از چنین مطلبی، مطلع بودم! پس از تجربه‌ی مذکور با ناامیدی و به سختی در جستجوی توضیح و پاسخ پرسش‌هایی بودم که در خصوص آنچه که مشاهده نموده بودم برایم مطرح گردیده بود .... آنچه که پس از آن ماجرا، آموختم زندگانیم را به حیاتی به مراتب نیکوتر از پیش، مبدل گردانیده است.

صحنه‌هایی از آینده به سراغتان آمد؟ صحنه‌هایی از آینده‌ی جهان را مشاهده کردم. هنوز قادرم بسیار هوشیارانه، رویدادهای آتی را درک نمایم. بسیاری از رخدادهایی که در حال حاضر در حال وقوع می‌باشند همان حقایقیست که ده یا پانزده سال پیش به همسرم گفته بودم. به راستی که مرموز است. به خوبی، حس می‌کنم. گاهی در خصوص مطالبی، سخن می‌گویم که بسیار خود جوش می‌باشند.

آیا به نقطه‌ای رسیدید که با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ به مانعی رسیدم که اجازه‌ی گذر از آن را نداشتم یا بر خلاف میلم از آنجا پس فرستاده شدم. البته آری، خود نیز به شدت، مایل بودم به دنیا بازگردم! دلم برای جهانمان، بسیار تنگ شده بود!

خداوند, روح و مذهب:

اکنون دینتان چیست؟ آزاد اندیش هستم. در واقع، مخلوطی از عرفان یهودی و پذیرش این حقیقت که تک تک ارواح، بخشی از من می‌باشند چرا که من خود نیز ‌بخشی از موجودی واحد بودم. آنچه را که من( بدون چشمانم )مشاهده نمودم چند ضلعی‌هایی نیمه شفاف بودند که رنگ‌هایی روشن داشتند. من در میان رودخانه‌ای ابدی از چنین اشکالی، غوطه‌ور بودم و فشاری اندک را در اطرافم حس می‌کردم. به شدت، اندوهگین و تنها بودم .... حس می‌کردم در ابدیت، گم گشته‌ام.

آیا بر اثر این تجربه در ارزش‌ها و اعتقاداتتان تغییری حاصل گردید؟ بله. در این خصوص تا حدی در متن فوق، سخن گفته‌ام اما در این باره می‌بایست با یک پژوهشگر، بیش‌تر صحبت نمایم.

پس از تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا بیان تجربه‌ی تان در قالب کلمات، دشوار بود؟ خیر، تا به امروز توانسته‌ام آن را به خوبی، توصیف نمایم. آنچه که من در آن عالم، شاهدش بودم فرای هر چیزیست که در جهان مادی ما وجود دارد. با این وجود، من قادرم آن را با کمک واژگان زمینی تا حدی، ابراز نمایم. اکنون معتقدم پس از مطالعه‌ی کتاب‌هایی گوناگون و آشنایی با مذاهب و اندیشه‌هایی متعدد از توانایی لازم به منظور توصیف مناسب مشاهداتم بهره‌مند می‌باشم. بهترین ابزاری که می‌تواند تجربه‌ی مرا توصیف نماید مفاهیم موجود در عرفان یهودی و فیزیک کوانتوم می‌باشد.

آیا اکنون از قدرتی غیبی, غیر عادی یا موهبتی ویژه که تا پیش از این تجربه از آن بهره‌مند نبوده‌اید برخوردار گردیده‌اید؟ بله. قدرت الهاماتم، پیش آگاهی و دلشوره‌هایم، توانایی برقراری ارتباط تلپاتیم با برخی افراد و برخورداری از نیروی شفادهی، هنگامی که ذهنم را به منظور انجامش مهیا می‌سازم همگی، توانایی‌هاییست که پس از آن تجربه، کسب نموده‌ام. به ندرت به مطلب شفا می‌پردازم. تنها هنگامی به مقوله‌ی مذکور می‌پردازم که پزشکان، بیمار را ناامید ساخته‌اند و او را برای مرگ، رها نموده‌اند. تا به حال، تغییرات مشخصی را در میان شماری از بیماران به وجود آورده‌ام و در یک مورد، خانمی را که از معضل رگ برامدگی، رنج می‌برد از کما، بیرون آوردم. من از اتاق، خارج شدم و گفتم که پزشکان او در اشتباه می‌باشند و او به زودی از کما، بیرون خواهد آمد و .... اندکی بعد نیز چنین شد.

آیا یک یا چند بخش از تجربه برایتان فوق‌العاده پرمعنا و برجسته به نظر رسید؟ جدید بودن مکانی که واردش گشتم بهترین و بدترین بخش از آن تجربه بود. به راستی که من در آنجا یک غریبه بودم بنابراین، بسیار ترسیده بودم.

تا به حال، تجربه‌ی تان را با دیگران در میان گذاشته‌اید؟ آری، من به نحوی بسیار جالب، این تجربه را تنها با افرادی که مستعد پذیرش این قبیل صحبت‌ و اندیشه‌ها می‌باشند به اشتراک گذاشته‌ام.

تا به حال، رویدادی در زندگی توانسته است بخشی از تجربه ی تان را بازسازی نماید؟ خیر.

آیا می‌توانیم پرسش دیگری را مطرح سازیم تا به شما کمک کنیم تجربه‌ی تان را بهتر بازگو نمایید؟ در واقع در آنجا که از من خواسته شد به توضیح تجربه‌ام بپردازم تمامی پرسش‌ها را پاسخ گفتم. برخی پرسش‌ها به نظر، اضافی می‌آمدند و شاهد توضیح بعضی افراد از تجربه‌هایشان بودم که پاسخ‌های خود را به درازا نمی‌کشاندند. من نیز به همین ترتیب، رفتار کردم و به ابراز مطالبی اساسی، بسنده نمودم. به راستی که در پی اشخاصی همانند شما بودم تا بتوانم داستانم را برایشان بازگو نمایم. موضوع یاد شده، نیازمند پژوهشی بیشتر می‌باشد. والدین من حتی یک واژه از حرف‌هایم را نیز باور ندارند. آنان به وجود پدیده‌ای تحت عنوان تجربه نزدیک مرگ، معتقد نیستند اما من از حقیقی بودن آنچه که دیدم اطمینان دارم.