تجربه ی ترس از مرگ C
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




تجربه:

تازه، ماشینم را درون پارکینگ دانشگاه، پارک کرده بودم و می خواستم پیاده شوم تا سر کلاس درسم بروم که ناگهان مردی به پنجره ی ماشینم زد. تنها چیزی که می توانستم از او ببینم دستش بود بنابراین، در ماشین را باز کردم تا ببینم چه می‌خواهد. همین که در را باز کردم آن شخص، تفنگش را به سمت صورتم نشانه رفت و از من درخواست پول نمود. من نیز تمام پولی را که داشتم که فقط اندکی پول خرد بود به او دادم و او از آنجا رفت. اما کمی بعد، دوباره بازگشت و از من خواست تا سوار ماشین شوم و در صندلی کنار راننده بنشینم. سوئیچ هنوز درون ماشین بود و همین که آن مرد نیز سوار شد شروع به رانندگی نمود. ابتدا مرا به بانک برد و از من خواست تا برایش پول بگیرم. پس از آنکه پول را به او دادم به من گفت که در صندلی جلو، طوری دراز بکشم که کسی مرا نبیند. مدتی بعد به کوچه‌ای واقع در یک ناحیه‌ ی مسکونی رسیدیم و او از من خواست تا چهار دست و پا به صندلی عقب بروم.

پیش از آنکه به حرفش گوش کنم و به صندلی عقب بروم تفنگش را بر روی شقیقه ی چپم قرار داد و گفت که می‌خواهد مرا بکشد چون ممکن است من بتوانم هویتش را شناسایی کنم. من او را متقاعد نمودم که با کمک خداوند، من به هیچ عنوان قادر به تشخیص هویت او نیستم. سپس چهار دست و پا به صندلی عقب ماشین رفتم. بر روی صندلی عقب ماشینم کتی وجود داشت. او از من خواست تا کت را بر روی سرم بکشم. وقتی کت را بر روی سرم کشیدم از من خواست تا شلوارم را در بیاورم. در همین لحظه دوباره تفنگ را بر روی سرم نهاد. من از روی سنگینی و سردیش فهمیدم که او واقعا دوباره تفنگ را بر روی سرم قرار داده است. آنگاه، ضارب تفنگ را کشید و گفت که می‌خواهد مرا بکشد.

در این لحظه بود که تجربه ی نزدیک مرگ من روی داد. من شروع به حرف زدن با خداوند کردم و گفتم که اگر این خواست اوست من نیز آماده ی پذیرشش هستم اما عاجرانه از او خواستم تا خانواده‌ام و بخصوص برادرم مرا در این شرایط پیدا نکنند. قلبم آن قدر تند می‌زد که احساس کردم ممکن است منفجر شود. در همین لحظه، احساس آرامشی فوق‌العاده، سراسر وجودم را در بر گرفت. آنگاه نوری والا را مشاهده نمودم که آنقدر روشن بود که گویی هزاران شمع با هم در حال سوختن می‌باشند. سپس گرمایی عمیق مرا در آغوش کشید و صدایی از سمت نور با من صحبت کرد و گفت: برای تو مشکلی پیش نخواهد آمد. در واقع این جمله را بیشتر درک کردم تا آنکه آن را بشنوم.

بعدها که با برادرم صحبت می‌کردم او به من گفت که فهمیده بود برای من مشکلی پیش آمده است. او ابتدا به خانه رفته بود تا مرا پیدا کند اما به جای من، مادرمان را آنجا دیده بود.



اطلاعات پس زمینه‌ای:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: هجدهم اوکتبر سال ۱۹۸۹

عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:

در زمان وقوع تجربه آیا خطری مرگبار زندگیتان را تهدید می‌نمود؟ بله. خشونت درون شهری. من قربانی یک تجاوز مسلحانه شدم. این رویداد، زندگیم را تهدید می‌نمود البته در خطر مرگ در حین بستری شدن نبودم. تفنگی به سوی من نشانه رفت. شنیدم که ضارب تفنگ به عقب رفت و تفنگ آماده ی شلیک بود.

محتوای تجربه ی تان را چگونه من ارزیابی می‌کنید؟ مختلط.

آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شده‌اید؟ خیر.

در طول تجربه چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ در تمام لحظات، فوق‌العاده هوشیار و آماده بودم.

به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ به نظر می‌رسید همه چیز در یک لحظه در حال وقوع می‌باشد. یا زمان ایستاد و یا من درکم از عبور زمان را از دست دادم. شرایط به گونه‌ای بود که گویا اصلا زمان وجود ندارد و من می‌توانم بین ماندن در آن حالت و بازگشت به وضعیت عادی، یکی را انتخاب نمایم.

آیا شنیده‌هایتان با حالت عادی تفاوتی داشت؟ صدایی را شنیدم. لطفا به توضیحات مراجعه فرمایید.

آیا از تونلی عبور کردید؟ خیر.

آیا با فردی که قبلا درگذشته یا سخصی که هنوز هم زنده است رو به رو شدید؟ بله. حضور شخصی را احساس کردم که نمی‌دانم چه کسی یا چه چیزی بود. به هیچ وجه، او را ندیدم اما حضورش را احساس کردم.

تجربه شامل: روشنایی نیز می شد.

آیا نوری فرازمینی مشاهده کردید؟ خیر.

تجربه شامل: درک احساسات قوی نیز می‌شد.

طی این رویداد چن نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ ابتدا، وحشتی فوق‌العاده و سپس آرامشی عظیم را احساس کردم.

تجربه شامل: کسب آگاهی‌های ویژه نیز می‌شد.

آیا لحظه‌ای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز می‌باشید؟ همه چیز درباره ی این عالم را فهمیدم. عشق بسیار مهم است. عشق، مهمترین درسی است که ما باید در اینجا بیاموزیم اینکه چگونه بی‌قید و شرط یکدیگر را دوست داشته باشیم.

تجربه شامل: مرور زندگی نیز می‌شد.

صحنه‌هایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ گذشته‌ام بدون آنکه تسلطی بر آن داشته باشم در قالب صحنه‌هایی به سرعت در مقابلم ظاهر گردید. مسائلی را که از زندگی آموخته بودم و برایم مهم بودند مشاهده نمودم. دیدم عشق بسیار مهم است و مسئل مادی بی‌اهمیت هستند. در این عالم، ما برای یکدیگر زندگی می‌کنیم.

صحنه‌هایی از آینده به سراغتان آمد؟ صحنه‌هایی از آینده ی جهان. تنها اطلاعات خصوصی‌ای که درباره ی زندگی شخصیم به من داده شد آن بود که برایت مشکلی پیش نخواهد آمد. اکنون نیز زنده و سالم در حال نوشتن این داستان برای شما می‌باشم.

آیا به نقطه‌ای رسیدید که پس با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ به مانعی رسیدم که اجازه ی عبور از آن را نداشتم یا می‌توان گفت که برخلاف میلم از آنجا پس فرستاده شدم. احساس کردم در این جهان هدفی دارم که هنوز به طور کامل به آن نائل نشده ام بنابراین بازگشت را انتخاب کردم.

خداوند, روح و مذهب:

پیش از این تجربه، به چه مذهبی معتقد بودید؟ محافظه‌کار، بنیادگرا.

اکنون دینتان چیست؟ محافظه‌کار، بنیادگرا.

آیا بر اثر این تجربه در ارزش‌ها و اعتقاداتتان تغییری حاصل گردید؟ بله. به خداوند پاک و مهربان نزدیک‌تر شده‌ام و اصلا تردیدی ندارم که حقایقی بی‌نظیر در ورای این عالم وجود دارند. حقایقی که در انتظار ما هستند.

پس از تجربه ی نزدیک مرگ:

آیا بیان تجربه ی تان در قالب کلمات دشوار بود؟ بله. می‌توانم آن نور و گرمایی را که احساس نمودم شرح دهم اما توضیحات به هیچ وجه نمی‌توانند حق مطلب را ادا کنند.

آیا اکنون از قدرتی غیبی, غیر عادی یا موهبتی ویژه که تا پیش از این تجربه از آن بهره‌مند نبوده‌اید برخوردار گردیده‌اید؟ بله. می‌توانم انرژی حیات را احساس کنم. انرژی متشعشع از بیشتر مردم را درک می کنم. هنگامی که دستم را بر روی سر برادرم نهادم انرژی‌اش را مشاهده نمودم. او گرفتار انرژی‌های بد شده بود که از انتهای ستون فقرات و کمرش خارج و انرژی خوب جایگزین آن گردید. می‌توانم وجود انرژی شیطانی را در برخی افراد مشاهده و احساس نمایم. این گونه انرژی‌ها، تشعشعی سیاه یا خاکستری دارند. هنگامی که به چشمان افراد خیره می‌شوم به میزان پلیدی یا پاکی روحشان پی می‌برم.

یک یا چند بخش از این تجربه برایتان فوق‌العاده پرمعنا و برجسته به نظرتان رسید؟ تجاوز، بدترین و دیدار با آن نور که گویا خداوند یا فرشته ای بود بهترین بخش ازتجربه‌ام می‌باشد.

تا به حال تجربه ی تان را با دیگران نیز در میان گذاشته‌اید؟ بله. بعضی باور می‌کنند و برخی با تحقیر و تمسخر برخورد می‌کنند. اما نه در گذشته و نه اکنون، عکس‌العمل آن‌ها برای من هیچ اهمیتی نداشته است. بعضی انسان‌ها آزاد شده‌اند و به خداوند پاک و مهربان نزدیک‌تر هستند.

تا به حال در زندگی، چیزی توانسته است بخشی از تجربه ی تان را بازسازی نماید؟ خیر.

چیز دیگری وجود دارد که مایل باشید با ما در میان گذارید؟ یک ماه پس از آن حادثه در خواب با موجودی ملاقات نودم که همچون ما انسان‌ها از دهان سخن می‌گفت. پیامش نیز دوباره به من آن بود که برای تو مشکلی پیش نخواهد آمد.