تجربه نزدیک به مرگ بتی آر
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید




تجربه:

من در یک مزرعه ی اسب کار می کردم همان طور که اسب در خانه داشتم و یک سوارکار مادام العمر بودم. من اسب‌های خشن اصیل را که در پیست شروع کرده بودند،برمی داشتم، و این روز خاص تفاوتی نداشت: من یک اسب جوان را زیر زین برای سواری بیرون می‌بردم. حدود یک مایل دورتر از خانه و حیاط، او مرا با سر پرتاب کرد (بر اساس جراحت و آثاری که در جاده وجود داشت، تقریباً مستقیماً بالای سرم فرود آمدم) بر روی جاده‌ی سفالی و مسافرتی سخت. به نظر می رسید که از همه چیز به شدت آگاه شده ام - خورشید، باد، علف هایی که در مزارع تکان می خورند-- از جایی که بودم. من از انبارها و خانه دور بودم، اما به نوعی می‌توانستم ببینم آنجا چه خبر است. من تمام چیزهایی که آن روز رخ داده بود را دیدم، از بلند شدن در خانه چندین مایل دورتر، تا شروع روزم در محل کار با غذا دادن و خُرد کردن، زین کردن اسبی که سوار آن بوده ام، در مورد همه ی اینها همچون یک ناظر بودم اما می توانستم حتی خودم را از بالا از فاصله ای نزدیک ببینم، صحبت هایی را که با دیگران داشتم شنیدم، همه چیز را.

دیدم، انگار که از خودم نگاه می کنم، هیچ کجایی. همه جا بودن. خودم را از خانه دور می کنم در حال پرت شدگی. خودم را دیدم که در جاده دراز کشیده و کنجکاو و آرام بودم. من دیدم که اسب دو مایل اضافی را در اطراف جاده طی کرد و به انبار برگشت و کارگر دیگری او را گرفت. به یاد داشته باش، این مایل ها(فاصله) از خانه های دیگر بود. دیدم دوست و صاحب کارم به اسب نگاه می کند، در جستجوی من به مزارع می نگرد، و سوار کامیون می شود تا به دنبال من بگردد. مطمئن نبودم چطور این امکان وجود داشت اما ناراحت کننده نبود. خوشحال بودم که اسب به خانه رفت. یادم می‌آید که خودم را می‌دیدم که پیدا شده و در حال فکر کردن به این که باید مرده‌ باشم، اما دردی احساس نکردم. من مایل ها دورتر مردم را در خانه ی خودم دیدم که تماس تلفنی می گیرند، آمبولانس را دیدم و بدون زحمت از جایی به جایی دیگر حرکت کردم. به نظر نمی رسید که بپرسم چرا اصلاً در بدنم نیستم. من ظاهراً آغاز به داشتن مشکلاتی در جراحی کردم و به جایی رفتم.

دوباره در جاده ای بودم که پرت شده بودم، اما راه می رفتم و آسمان در حال تاریک شدن بود. یکی از دوستانم که فوت شده بود با من قدم می زد و از زندگی ام صحبت می کرد و من می دانستم که داشتیم با هم جایی می فتیم. جاده برایم ناآشنا شد و منظره متروک و سرد. خانمی با سن نامعلوم که من نمی شناختمش سر دوراهی نشسته بود. او به من گفت که وقت من نیست و قبل از اینکه بتوانم جلوتر بروم کارهایی برای انجام دادن دارم. دوستم از کنار این زن گذشت و به من گفت که هرگاه وقتش باشد منتظر من خواهد بود. من دریافتم این خانم یک جور دروازه بان یا چنین چیزی است. او بی تاب نبود اما با من محکم بود. ناگهان در حال دیدن خودم روی تخت بودم، پدر و مادرم و کادر پزشکی را دیدم و می توانستم بشنوم چه گفته شد.

بدن من "خواب" اما خودآگاهی من بیدار(هشیار) بود. وارد بدنم شدم و می توانستم درد را احساس درد کنم و انگار وارد یک حالت رویایی شدم. یک باره به جایی رسیدم که سرانجام آنچه را تجربه کرده بودم گفتم ، که مورد تایید قرار گرفته بود. تا ماه‌ها پس از تصادف مشکلات وحشتناکی با حافظه‌ ام داشتم، اما چیزهایی که دیده بودم حتی زمانی که نمی‌توانستم آنچه را که چند دقیقه قبل در مکالمه شنیده بودم، به یاد بیاورم، همچون یک زنگ واضح(و روشن) برجای ماند. جنبه‌های عاطفی تجربه‌ام در حین مشاهده در بیست و هفت سال گذشته هرگز مرا رها نکرده است. من از نظر بینایی، حافظه و سردرد مشکلات زیادی داشته و فیزیوتراپی زیادی انجام دادم ، که به لطف خدا آنطور که در ابتدا گمان می رفت فلج نشدم.

در نهایت دوباره به کار با اسب برگشتم. من نمی‌توانستم خطر مصدومیت دیگری را بپذیرم ، بنابراین بحث شکستگی و سواری خشن مطرح نبود. من نمی توانم بسیاری از کارهایی را که قبلاً می توانستم انجام دهم. اما ... من از زمان تجربه ام فرق کرده ام. من می توانم هیجانات دیگران، انسانی و حیوانی را حس کنم و به خصوص حیوانات به طور متفاوتی به من پاسخ می دهند. آنها با حضور من آرام می شوند.

دریافته‌ام که همین تأثیر را روی بیماران انسانی دارم و مدتی پس از پرستار شدن، مراقبت از آسایشگاه را انتخاب کردم تا هر گونه آرامشی که به نظر می‌رسد در حال مرگ در درونم احساس می‌شود، (برای افراد در حال مرگ)فراهم کنم. من هرگز در مورد آن با کسی صحبت نکرده ام، زیرا تقریباً افرادی را که ملاقات می کنم متوجه چیزی می شوند که نمی توانند نام ببرند، اما برخی از آن احساس ناراحت می کنند، و برای چندین سال اول احساس می کردم که یک آدم وسواسی (وعجیب و غریب) هستم. به حدی که در اواخر نوجوانی به سمت پایین پیچ و تاب خورده و اقدام به خودکشی کردم. مجدداً توسط همان نهاد با من صحبت و به من اطمینان داده شد که هدفی برای تحقق بخشیدن به آن دارم. من دیوانه نیستم، آسیب مغزی ندارم ،و روان پریش نیستم. من برای آرامش و درک خودم تست های روانشناسی انجام داده ام. همان طور که بزرگتر شدم و زندگی را به طور کامل تجربه کردم، پذیرفتم که اتفاق خارق العاده ای برای من رخ داده است که نمی توان آن را با روایات سفت و سخت دین سازمان یافته توضیح داد. من(احساس)معنویت ژرفی از به هم پیوستگی همه ی زندگی دارم.

بله، آنچه را که دیده بودم گفتم و آنچه دیدم همان اتفاقی بود که وقتی کشته شده بودم روی داد. دوستم که با او صحبت کردم و او در کنار من در جاده ظاهر شده بود، در زندگی اسبی بود که چند ماه قبل با مرگی غم انگیز و غیرمنتظره مرده بود. او تلاش کرده بود از یک حصار بپرد و خود را روی یک حصار فولادی چهارمیل کرد در حالی که دل و روده اش بیرون می ریخت. من در قبال اتفاقی که برای او افتاده بود خیلی احساس مسئولیت می‌کردم (و من یک جوان 15 ساله بودم که فقط مدت کوتاهی قبل زادروزم بود). او به من اطمینان داد که در جایی که هست خوب است و من در مرگ او مقصر نیستم. به نظرم رسید درک می کردم که ما با هم در حال رفتن به جایی بودیم، او به عنوان راهنمای من. به او اجازه داده شد که از وجود، بانوی پیر و قدیمی عبور کند. من هم دلم می خواست با او بروم و در آن مکان آرام و سعادتمند بمانم. حالت رؤیایی که احساس کردم بعد از بازگشت و احساس درد به آن وارد شدم، به احتمال زیاد به دلیل ضربه به سر و داروهایی بود که به من داده شد.

اگر بتوانم، و لطفا درک کنید که به اشتراک گذاشتن این موضوع بسیار احساسی‌تر از آن چیزی است که تصور می‌کردم... دوستم، خانم دایموند، ظاهر شد و زمانی که با من ظاهر شد بویی داد که در آن مدت از زمان دفنش می داد؛ همانطور که راه می رفتیم ظاهر او به وضعیت سالم زندگی اش بهبود می یافت و بوی آن به طور متناسبی از بین می رفت. وقتی به جایی رسیدیم که او ادامه داد و من اجازه رفتن نداشتم، او دوباره زیبا بود.

جفری، جودی، از هر دوی شما تشکر می کنم که به من فرصت دادید تا تجربیاتم را به اشتراک بگذارم. من مطمئن نبودم که چه انتظاری داشته باشم، اما تنها مهربانی شما در برقراری ارتباط در غلبه بر اضطراب ناشی از گفتن داستانم به من کمک زیادی کرده است. من در دو رشته ی روانشناسی و متافیزیک تحصیل کرده ام و هیچ چیزی شبیه آنچه برایم از راه دور اتفاق افتاد را ندیده یا نخوانده ام. من از زمانی که تجربیات خودم را ارسال کردم، تجربیات دیگران را در سایت شما می خوانم و اکنون خود را خیلی متفاوت احساس نمی کنم. با تشکر از شما با تشکر از شما!

بنیاد تحقیقات نزدیک به مرگ در ایمیل به ربکا: آیا با دیگران صحبت کردید تا صحت آنچه را که در زمانی که کشته شده بودید دیدید بررسی نمایید؟ اگر چنین است، آیا همه چیز دقیق بود؟ آیا هیچ چیز نادرستی وجود داشت؟ اگر موافق باشید دوست دارم توضیحات اضافی شما را در این ایمیل وقتی تجربه ی نزدیک به مرگتان را (به صورت ناشناس) در nderf.org درج می‌کنیم، درج نمایم.

بله، آنچه من دیدم دقیق بود و توسط کسانی که حضور داشتند تأیید شد. کاملا! هر کدام از این ها را که دوست دارید درج نمایید.

من قطعاً بعد از آن می دانستم که حیوانات به جایی می روند که همه چیزهای با یک روح انجام می دهند. همه ی ما انرژی هستیم و حیوانات سازنده ی آنها را زیر سوال نمی برند. شاید اشخاص دیگری که متمایل به (یا ناتوان از) به اشتراک گذاشتن تجربه ی خودشان باشند، بتوانند.

اطلاعات پس زمینه:

جنسیت: مونث

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک به مرگ : 1995

عناصر NDE:

در زمان تجربه ی شما، آیا رویداد تهدید کننده ی زندگی مرتبطی وجود داشت؟ بله تصادف ضربه مستقیم به سر پرتاب شده از اسب روی جاده شنی سفت ، شکستگی گردن در پایه جمجمه و در نتیجه لخته شدن. رویداد تهدید کننده زندگی، اما نه مرگ بالینی آسیب شدید سر و گردن

محتوای تجربه ی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟ نه خوشایند و نه ناراحت کننده

آیا احساس جدایی از بدن خود کردید؟ بله لطفا داستان مرا بخوانید. من به وضوح بدنم را ترک کردم و خارج از آن وجود داشتم.

بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری شما در طول تجربه چگونه با خودآگاهی و هوشیاری عادی روزمره شما مقایسه شد؟ خودآگاهی و هوشیاری بیشتر از حد معمول. من ، به سادگی، از چیزها و احساسات دیگران آگاه نبودم، بلکه همه کس و همه چیز را حس می کردم.

در چه زمانی در طول تجربه در بالاترین سطح خودآگاهی و هوشیاری خود قرار داشتید؟ این باید در زمانی بوده باشد که من به مرگ نزدیکتر بودم.

آیا افکار شما تسریع شده بود؟ به طرزی باورنکردنی سریع

به نظر می رسید زمان سرعت می گیرد یا کند می شود؟ به نظر می رسید همه چیز به یکباره اتفاق می افتد. یا زمان متوقف شد یا تمام معنی را از دست داد همه چیز زمان حال بود، هیچ محدودیتی برای زمان وجود نداشت.

آیا حواس شما زنده تر از حد معمول بود؟ به طرزی باورنکردنی واضح تر

لطفاً دید خود را در طول تجربه با دید روزمره تان که بلافاصله قبل از تجربه داشتید مقایسه کنید. قبل: دید متوسط ​​دوچشمی. در حین/بعد: دید استریوسکوپی، تله پاتیک، دید تلسکوپی بدون زحمت بسیار زنده.

لطفاً شنوایی خود را در طول تجربه با شنوایی روزمره ی خود که بلافاصله پیش از تجربه داشتید مقایسه کنید. قبل: کمی بهتر از حد متوسط ​در طول/ بعد: آگاهی باورنکردنی از هر صدا حتی در آن مایل‌ها دورتر، اما نه مزاحم یا مختلط. همه چیز واضح بود.

آیا به نظر می رسید از چیزهایی که در جاهای دیگر می گذرد آگاه بودید، گویی توسط ESP؟ بله، و حقایق راستی آزمایی شده است.

آیا از به درون یا از میان یک تونل عبور کردید؟ نامطمئن می‌توانم بخش «تاریک شدن» تجربه‌ام را به‌عنوان نوعی تونل توصیف کنم. من قطعا از یک تاریکی گذشتم.

آیا در تجربه خود موجوداتی دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم.

آیا با هیچ موجود مرده(یا زنده)ای برخورد کردید یا از آن آگاه شدید؟ بله لطفا داستان من را بخوانید. با دوستم فوت درگذشته ام که اتفاقاً در زندگی اسب بوده راه می رفتم و صحبت می کردم.

آیا نور درخشانی را دیدید یا احساس کردید که توسط آن احاطه شده اید؟ خیر.

آیا نوری غیرمعمولی دیدید؟ نامشخص در محیطی که من دیدم نور غیرطبیعی وجود داشت. فوق العاده شفاف و روشن اما کور کننده نبود.

آیا به نظر می رسید وارد دنیای غیرزمینی دیگری شده اید؟ یک مکان ناآشنا و عجیب لطفا روایت من را ببینید.

در طول تجربه چه احساساتی را تجربه کردید؟ بیشتر سکوت و عمیق. بدون درد.

آیا احساس آرامش یا لذت داشتید؟ آرامش یا لذت باورنکردنی.

آیا احساس خوشی داشتید؟ شادی.

آیا حس هماهنگی یا اتحاد با کیهان داشتید؟ احساس می کردم با دنیا متحد شده یا با آن یکی هستم

آیا به نظر می رسید ناگهان همه چیز را فهمیده اید؟ همه چیز در مورد جهان. من بخشی از هرچیز و هر کس بودم و همه چیز را درک می کردم.

آیا صحنه هایی از گذشته شما به شما بازگشته است؟ گذشته ی من به صورت خارج از کنترلی در مقابلم چشمک زد. زندگی من که به این رویداد منتهی شد به نظر می رسید به صورت خیلی سریعی در حال چشمک زدن بود، و از هر آنچه دیدم هیچ چیز غیردقیق نبود.

آیا صحنه هایی از آینده برای شما پیش آمد؟ خیر.

آیا به مرز یا نقطه ای بی بازگشت رسیدید؟ به سدی رسیدم که اجازه عبور از آن را نداشتم. یا بر خلاف میلم بازگردانده شدم. به من گفته شد که قبل از عبور کارهای مهمی برای انجام دادن داشتم.

خدا، معنویت و دین:

پیش از تجربه تان دین شما چه بود؟ مسیحی- مسیحی دیگر من دو سال قبل از رفتن به کلیسا دست کشیده بودم.

آیا اعمال مذهبی شما از زمان تجربه ی شما تغییر کرده است؟ بله، می دانم که دین سازمان یافته کاملاً دقیق نیست.

در حال حاضر دین شما چیست؟ ادیان دیگر یا چند ایمان .معنوی به شیوه ای بسیار فردی.

آیا تجربه ی شما دارای ویژگی های سازگار با باورهای زمینی شما بود؟ محتوایی که کاملاً با باورهایی که در زمان تجربه داشتید مطابقت نداشت. من چیزهایی با یک چنین سطح‌شدیدی بالاتر از آن چه که در مورد زندگی می دانستم دیدم/احساس کردم /یاد گرفتم .از نظر انرژی با یک انفجار اتمی قابل مقایسه بود.

آیا به دلیل تجربه ی خود تغییری در ارزش ها و باورهایتان داشته اید؟ بله، من می دانم که چیزهای بیشتری برای تجربه کردن وجود دارد.

آیا به نظر می رسید با وجود یا حضوری عرفانی مواجه شدید یا صدایی غیرقابل شناسایی شنیدید؟ من با موجودی مشخص یا صدایی که به وضوح منشأ عرفانی یا غیرزمینی داشت مواجه شدم، با موجودی با سن بی نهایت و در عین حال بی سن و سال و دانش عالی مواجه شدم.

آیا ارواح متوفی یا مذهبی را دیدید؟ من در واقع آنها را دیدم.

آیا با موجوداتی روبرو شده اید که قبلاً روی زمین زندگی می کردند و در ادیان نام آنها توصیف شده است (مثلاً: عیسی، محمد، بودا و غیره)؟ خیر.

در طول تجربه خود، آیا اطلاعاتی در مورد وجود پیش از میرایی به دست آوردید؟ خیر.

در طول تجربه خود، آیا اطلاعاتی در مورد ارتباط جهانی یا یگانگی به دست آوردید؟ بله، من بخشی از ارتباط همه چیز با هم بودم. آن ارتباط نیز قطع نشده است.

آیا در طول تجربه خود اطلاعاتی در مورد وجود خدا کسب کردید؟ بله بانوی بی سن و سال نوعی نگهبان مانع بود، یک محافظ آنچه در آن سوی آن خوابیده. بیشتر از آن چه دیدم احساس کردم.

در مورد زندگی زمینی ما غیر از دین:

آیا در طول تجربه ی خود، دانش یا اطلاعات ویژه ای درباره ی هدف خود به دست آوردید؟ بله اما من کاملاً مطمئن نیستم که چیست.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد معنای زندگی به دست آوردید؟ نامطمئن به من گفته شد که کارهایی برای انجام دادن دارم. فهمیدم که بخشی از تجربه ی من بخشی بود از هر آن چیزی است که هست. من هنوز دارم سعی می کنم بفهممش. مطالعه ی علوم متافیزیک کمک کننده است.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد یک زندگی پس از مرگ به دست آوردید؟ زندگی پس از مرگ قطعا وجود دارد. آن سوی مانع چیزی وجود دارد. دوستم از میان آن گذشت و به من گفته شد که هنگامی که زمانش برسد من نیز این کار را خواهم کرد.

آیا اطلاعاتی در مورد چگونگی گذران زندگی مان به دست آوردید؟ خیر

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد مشکلات، چالش ها و سختی های زندگی کسب کردید؟ خیر.

آیا در طول تجربه ی خود اطلاعاتی در مورد عشق به دست آوردید؟ بله من عشقی را که در خلقت همه ی هستی به کار رفته بود احساس کردم.

بعد از تجربه ی شما چه تغییرات زندگی در گذران شما رخ داد؟ تغییرات بزرگ در زندگی من آن را در داستان واره ی خود گذاشتم.

آیا روابط شما به طور خاص به دلیل تجربه ی شما تغییر کرده است؟ بله برخی از مردم فکر می کنند که من یک دیوانه هستم. به نظر می رسد که همه احساس می کنند چیزی از من سرچشمه می گیرد که متفاوت است. تفاوت بدی نیست، اما بعضی ها را می ترساند، زیرا حدس می زنم گاهی اوقات عصبی می شوم. گرچه اکثرا تعاملات مثبتی دارم.

بعد از NDE:

آیا بیان این تجربه در قالب کلمات دشوار بود؟ بله، من کم و بیش آدم سخنور(فصیح)یرهستم، اما در یافتن کلمات متناسب برای توصیف عمق تجربه ی خود مشکل دارم.

چقدر این تجربه را در مقایسه با سایر رویدادهای زندگی که در پیرامون آن تجربه رخ داده اند، به خاطر می آورید؟ من این تجربه را با دقت بیشتری نسبت به سایر رویدادهای زندگی که در حول و حوش این تجربه رخ داده اند به خاطر می آورم. لطفا داستان واره ی من را ببینید.

آیا بعد از تجربه ی خود، موهبت روانی، غیر معمولی یا ویژه ی دیگری دارید که قبل از تجربه نداشته اید؟ بله من می توانم دیگران را احساس کنم، حیوان و انسان. من اپیزودهای پیش‌شناختی متعددی داشته‌ام، می‌توانم چیزهایی را در شرف وقوع را می توانم حس کنم، من یک آگاهی عجیب یا حساسیت نسبت به هر نوع تغییر انرژی هر چند جزئی دارم. من چیزهایی را می دانم که با حواس اولیه قابل درک نیستند.

آیا یک یا چند بخش از تجربه ی شما وجود دارند که به ویژه برای شما معنادار یا قابل توجه است؟ اطمینان از اینکه هدفی دارم.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران به اشتراک گذاشته اید؟ خیر.

آیا پیش از تجربه ی خود از تجربه نزدیک به مرگ (NDE) آگاهی داشتید؟ خیر.

در مورد واقعیت تجربه ی خود در مدت کوتاهی (روزها تا هفته ها) پس از وقوع آن چه اعتقادی داشتید؟ تجربه قطعا واقعی بود من می دانم آنچه را که تجربه کردم و چیزهایی که دیدم توسط دیگران تأیید شد. این واضح ترین تجربه و خاطره ای بود که برای مدت طولانی داشتم و هنوز هم روشن است.

اکنون در مورد واقعیت تجربه ی خود چه اعتقادی دارید؟ تجربه قطعا واقعی بود. دوباره تایید شده است و اثرات آن در زندگی من وجود دارد.

در هیچ زمانی از زندگی شما، آیا هیچ چیزی تا به حال هیچ بخشی از تجربه را بازتولید کرده است؟ بله اقدام به خودکشی

آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهید در مورد تجربه ی خود اضافه کنید؟ این دیدگاه مرا در مورد وجود همه چیز تغییر داد. با دانستن چیزهایی که در نتیجه ی آن می دانم، اکنون آرامش بیشتری دارم.

آیا سؤالات دیگری وجود دارند که بتوانیم برای کمک به شما در ارتباط برقرار کردن با تجربه ی خود بپرسیم؟ من فکر می کنم خیلی کامل بوده است. شاید بپرسید که آیا فرد دیگری از زمان تجربه ی خود در متفاوت احساس کردن مشکل داشته است.