تجربه نزدیک به مرگ
خانه NDERF متداول NDE NDE خود را با ما در میان بگذارید


تجربه:

تختخواب بودم حس کردم روحم از بدنم خارج شده و می‌توانم خودم را در تختخواب ببینم. از این اتفاق وحشت کردم و سعی کردم همسرم را بیدار کنم، اما او بیدار نشد.

روز بعد، وقتی داشتم در دستشویی برای آمادگی قبل از عمل داخل مقعد را دارو می‌زدم متوجه خون در توالت شدم. هنگام بلند شدن دچار تپش قلب شدم و خیلی ترسیدم، چون حس کردم بدنم در حال مرگ است. نفس‌هایم کوتاه شد و فهمیدم که دارم می‌میرم. شروع به دعا کردم، چون نمی‌خواستم بچه‌هایم جسدم را در دستشویی ببینند، بعد از آن این احساس بر من غلبه کرد که به هرحال اگر رها کنم می‌میرم، حس آرامش زیادی داشتم. حتی در این‌صورت تصمیم گرفتم تسلیم نشوم و فکر کردم اگر در وان دراز بکشم می‌توانم آرام شوم و هیجان زده نشوم. بنابراین توی وان رفتم. همانطور که دراز کشیده بودم حس کردم دوباره روحم از بدنم جدا شده و خودم را در وان می‌بینم. این‌بار واقعاً ترسیدم و خودم را از وان بیرون کشیدم چون نمی خواستم بچه‌هایم جسدم را در وان ببینند. خودم را نزدیک تلفن کشیدم و به زن همسایه زنگ زدم و خواهش کردم بیاید و به من کمک کند تا لباس‌هایم را بپوشم. او آمد، احساس ضعف می‌کردم ولی بهتر شده بودم و توانستم با کمک او از پله‌ها پایین بیایم.

بعد، پدر شوهرم آمد و من را برای انجام عمل جراحی برد. وقتی در مرکز جراحی سرپایی بودم، آنها تلاش کردند به من سرم وصل کنند ولی در انجام این کار مشکل داشتند. وقتی بازوبند دستگاه فشارگیر را روی بازویم گذاشتند چیزی نشان نداد. من خندیدم و به پرستار گفتم باید دستگاه مشکل داشته باشد. وقتی متخصص بیهوشی آمد من به این نیاز داشتم که به او بگویم نگذارد من بمیرم. یادم می‌آید او طوری نگاه کرد انگار که من دیوانه‌ام. به اتاق عملم بردند و چون نمایشگر روبروی من بود ریتم ضربان قلبم را می‌دیدم. به نمایشگر فشار خون نگاه کردم و دیدم روی ۴۰ است و دارد افت می‌کند. متخصص بیهوشی بسیار نگران شد و شروع به دویدن در اتاق کرد، سپس روح من ناگهان از بدنم خارج شد و حس کردم مثل وکیوم از بدنم مکیده شدم.

روح من بالای بیمارستان و در جهان هستی اوج گرفت. حس سریال «پیشتازان فضا» را داشتم. روحم خیلی سریع حرکت می‌کرد و زمین را در زیر می‌دیدم و به نظر می‌رسید میان ستاره‌ها هستم. بعد صدای «تلپ» شنیدم و روی یک مکان خیلی ابری سقط کردم. مرده‌هایی را دیدم که زمانی به عنوان پرستار یک بار مراقبشان بود. آنها از من استقبال می‌کردند و لبخند می‌زدند. آنها رفتند و پدرم که ۶ ماه پیش مرده بود پیشم آمد. یادم می‌آید چقدر خوشحال شدم چون پدرم را خیلی دوست داشتم و او مرده بود. پدرم به من لبخند زد و دستم را گرفت و به سمت یک تونل برد.

به نظر می‌رسید که تونل به آرامی عقب و جلو می‌رود. وقتی جلوی آن رسیدم یک نور روشن به من افتاد و حس درد از من رفت، این عشق شگفت‌انگیز که به من تابیده بود در من رسوخ کرد. در تونل قدم زدم، وسط تونل شخصی بود سفیدپوش با موهای بلند که پشتش به من بود. حس عشق عجیبی از این شخص ساطع می‌شد و همان آن فهمیدم اگر رو برگرداند و مرا ببیند خواهم مرد. آن‌سوی این مرد مکانی باورنکردنی بود. رنگ‌ها در هم آمیخته و زنده بودند. به نظر می‌رسید شکل یک بهشت است غیر از اینکه زنده بودند و صخره‌ها و آسمان و سبزه‌ها و آب خیلی زیبا به نظر می‌رسیدند و همه با هم در ارتباط بودند.

من زندگی خود را مثل یک فیلم سینمایی سریع با همه کارهای خوب و بدی را که انجام داده بودم دیدم. بعد، سه صدا شنیدم. آنها گفتند، «تو می‌توانی بمانی یا بروی». با خودم فکر کردم، من می‌توانم بروم یا نروم؟ و گفتم، «من آنقدر خوب نیستم که اینجا بمانم». و صداها گفتند:« آه! اما تو هستی»، صداها خیلی ملایم بودند و فکر ماندن برایم خیلی خوشایند بود و می‌خواستم پیش پدرم بمانم، اما ناگهانی فشاری روی شانه‌هایم حس کردم، انگار کسی مرا می‌کِشد، همان لحظه فهمیدم که این دعای خانواده و بچه‌هایم است... و ناگهان گفتم:«من باید برم!»

در آن لحظه از تونل به بیرون پرتاب شدم و در جهان معلق شدم. با صدای «تلپ» به بدنم بازگشتم. فهمیدم کسی که پیش من است دکتر است که می‌گوید:«آنه، چرا به من نگفتی اینقدر مریضی؟ تو یک ایست قلبی داشتی، ما تو را احیا کردیم و عمل را بدون بیهوشی انجام دادیم، اما هنوز خطر مرگ هست چون تو در یک شوک عفونی هستی. و من گفتم:«آه، نه دکتر. من توی بهشت بودم و برگردانده شدم، پس دیگر نمی‌میرم».

۶ ماه، سخت مریض بودم و ۵ عمل جراحی کردم و بارها عفونت کردم، اما زنده ماندم.

اطلاعات پس زمینه‌ای:

جنسیت: مؤنث

تاریخ وقوع تجربه ی نزدیک مرگ: February 1997

در زمان وقوع تجربه آیا خطری مرگبار زندگیتان را تهدید می‌نمود؟ بله بیماری هنگام عمل جراحی. من یک ایست قلبی روی تخت عمل داشتم و بعد از تجربه نزدیک مرگ به من گفته شد چون شوک عفونی دارم خواهم مرد، اما من نمردم و زنده هستم.

عناصر سازنده ی تجربه ی نزدیک مرگ:

محتوای تجربه ی تان را چگونه من ارزیابی می‌کنید؟ مختلط

آیا مواد یا دارویی استفاده کرده بودید که می توانست در این تجربه اثرگذار باشد؟خخیر

آیا این تجربه ای شبیه یک رویا بود؟ خیر برای من حقیقت بود.

آیا احساس کردید که از بدنتان جدا شده‌اید؟ بله، من احساس کردم که روح از بدنم جدا شد چون این روحم بود که بدنم را ترک کرد.

در طول تجربه چه موقع در بالاترین سطح درک و هوشیاریتان بودید؟ من کاملاً هوشیار بودم.

به نظرتان سرعت گذر زمان تندتر یا کندتر گردید؟ همه چیز به نظر در یک لحظه اتفاق می افتاد. حس کردم در بعد دیگری هستم. حس کردم در بهشتم.

لطفا شنوایی تان را در لحظه تجربه با شنوایی روزمره تان را با هم مقایسه کنید. من فقط صدای «تلپ» خروج و ورود روح به بدنم را شنیدم. در تونل صدای سه نفر را شنیدم و بقیه ارتباطات به صورت تله‌پاتی ذهنی بود.

آیا وارد یک تونل شدید یا از آن گذشتید؟ بله، من وسط تونل بودم فقط وقتی بازگشت را انتخاب کردم ناگهان آنجا را ترک کردم.

آیا با فردی که قبلا درگذشته یا شخصی که هنوز هم زنده است رو به رو شدید؟ بله، من تمام مریض‌های مرده‌ای که در زندگی‌ام به عنوان پرستار مراقب آن‌ها بودم، دیدم. پدرم را دیدم، و وسط تونل یک وجودی را دیدم که فکر می‌کنم مسیح باشد.

آیا نوری فرازمینی دیدید؟ بله، من یک نور جلوی تونل دیدم که بسیار شبیه یک نورافکن غول پیکر بود که تمام دردها را از بین می‌برد و عشق مطلق را باقی می‌گذاشت.

آیا احساس کردید پا به دنیایی فرازمینی گذاشتید؟ جهانی رمزآلود و عجیب

طی این رویداد چه نوع احساساتی را تجربه نمودید؟ ابتدا ترسیدم، اما بعد سرزنده و آسوده شدم.

آیا لحظه‌ای فرارسید که ناگهان احساس کنید در حال فهمیدن همه چیز می‌باشید؟ همه چیز درباره جهان هستی. من حس کردم که راز جهان را یافته‌ام که بی حد و اندازه عشق بورزم.

صحنه‌هایی مربوط به گذشته به سراغتان آمد؟ من سریع تمام زندگی گذشته‌ام را دیدم، تمام تجربیات خوب و بد را. من فهمیدم که در این زندگی ما باید بالاتر از هر چیزی عشق بورزیم. دقیقه به دقیقه ارتباط با دیگران، اعمال ما محسوب می‌شوند. زندگی‌های ما خیلی وابسته به هم است و یک زندگی در چرخه کلی حیات بسیار ارزشمند است. من آموختم که خودکشی گناهی نابخشودنی علیه انسانیت است. زندگی بسیار ویژه است و باید تکریم شود و نباید از کسی سلب شود. رنج برای اعتلا لازم است، بالاتر از همه چیز ما اینجا روی زمین هستیم که دوست بداریم و دوست داشته شویم. من آموختم که یک خنده‌ی ساده، یک کلمه‌ی محبت‌آمیز یا یک سپاس می‌تواند مسیر زندگی یک شخص را تغییر دهد. به من هدیه‌ای از بصیرت، دید و آگاهی معنوی ارزانی شد تا شالوده‌ی هستی را درک کنم.

صحنه‌هایی از آینده به سراغتان آمد؟ من آگاه شدم که از این آزمایش سخت زنده بیرون خواهم آمد.

آیا به نقطه‌ای رسیدید که با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ بله، من خودم را در حال ترک زمین و ورود به عالمی دیگر می‌دیدم که هرگز قبلاً در آن نبودم.

آیا به نقطه‌ای رسیدید که با عبور از آن، حق بازگشت به دنیا را نداشته نباشد؟ به مانعی رسیدم که اجازه نداشتم از آن عبور کنم، علی رغم میل باطنی‌ام برگردانده شدم. به من قدرت انتخاب رفتن یا ماندن داده شد. کشش خانواده‌ام به برگشت را روی بدنم حس کردم، بنابراین بازگشت را انتخاب کردم.

خداوند, روح و مذهب:

قبل از تجربه تان چه اهمیتی برای زندگی مذهبی / معنوی خود قبل از تجربه تان چه دینی داشتید؟ نامطمئن

الان چه دینی دارید؟ لیبرال

آیا به خاطر این تجربه ارزش ها و باورهایتان را تغییر داده اید؟ بله، درک کلی من راجع به زندگی به سمت مثبت تغییر کرده است.

مربوط به زندگی مادی به غیر از مذهب:

تجربه در طول زمان این‌گونه بوده است افزایش

بعد از این تجربه چه تغییراتی در زندگی تان رخ داد؟ من یک آگاهی عمیقی از رنج دیگران وقتی که درد دارند یا نیاز به آسایش دارند پیدا کردم. من توانایی نزدیک شدن به قلب آنها را پیدا کردم.

این تجربه روابطتان را چگونه تحت تاثیر قرار داد؟ می‌توانی سنگ جلوی پای مردم بیندازی یا کمک کنی، این بستگی به دید تو دارد، این را از اطرافیانم یاد گرفتم. من یک تعهد عمیق‌تر با خدا دارم. من زندگی‌ام را به عنوان یک پرستار ادامه دادم.

بعد از تجربه:

تجربه با کلمات دشوار بود؟ خیر

آیا گمان می کنید بعد از این تجربه استعداد غیر طبیعی، خاص و یا روانی به دست آورده اید؟ بله، من گاهی اوقات افکار دیگران را می‌خوانم، من درون افراد را می‌بینم، خوب یا بد. من متوجه شدم که رسانایی الکتریکی بدنم تغییر کرده است؛ اگر خیلی غمگین باشم درهای ماشینم قفل می‌شود، دستگاه کپی از کار می‌افتد. ساعت نمی‌توانم برای مدت طولانی به دستم ببندم چون از کار می‌افتد. من پیش‌بینی‌هایی داشتم که درست درآمده. بعضی اوقات می‌توانم با مرده‌ها ارتباط برقرار کنم. من بصیرت دارم. در ابتدا در جاهای شلوغ به هم می‌ریختم، چون انرژی آن‌ها باعث تحریک و ناراحتی من می‌شد.

آیا در این تجربه بخشی وجود دارد که معنا و مفهوم خاصی برای شما داشته باشد؟ بهترین قسمت کار این است که می‌دانم زندگی پس از مرگ وجود دارد، بدترین بخش کار این است که من حالا متفاوتم. گاهی احساس تنهایی می‌کنم، نمی‌توانم خود را با بقیه منطبق کنم.

آیا تا به حال این تجربه را با دیگران در میان گذاشتید؟ بله ، بعد از تجربه‌ام افراد زیادی برای شنیدن این تجربه به اتاق آمدند و خیلی‌ها گفتند که عمیقاً تغییر کرده‌اند. بعضی شکاک بودند. بعضی‌ها تعهد جدی برای دوست داشتن دیگران با خود بستند.

آیا در طول زندگی تان چیز دیگری برایتان این تجربه را بازآفرینی کرده است؟ خیر

آیاا چیز دیگری هست که بخواهید در مورد تجربه تان بگویید؟ خیر